کلمه جو
صفحه اصلی

سخون

فرهنگ فارسی

( اسم ) سخن : بودنی بود می بیارا اکنون رطل پر کن مگوی بیش سخون . ( رودکی ۱۱٠۷ )
اشک گرم گریستن چشم یعنی محزون و غمناک شدن .

فرهنگ معین

(سُ خُ ) (اِ. ) سخن .

لغت نامه دهخدا

سخون. [ س ُ ] ( اِ ) بمعنی سخن که کلام باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون.
دقیقی.

سخون. [ س َ ] ( ع ص ) شوربای گرم کرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خوردنی دیگرباره و گرم کرده. ( مهذب الاسماء ).

سخون. [ س ُ ] ( ع مص ) اشک گرم گریستن چشم ، یعنی محزون و غمناک شدن. ( منتهی الارب ).

سخون . [ س َ ] (ع ص ) شوربای گرم کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوردنی دیگرباره و گرم کرده . (مهذب الاسماء).


سخون . [ س ُ ] (اِ) بمعنی سخن که کلام باشد. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون .

رودکی .


ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بِسْخون .

دقیقی .



سخون . [ س ُ ] (ع مص ) اشک گرم گریستن چشم ، یعنی محزون و غمناک شدن . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

= سخن: بودنی بود می بیار اکنون / رطل پر کن مگوی بیش سخون (رودکی: ۵۴۶ ).


کلمات دیگر: