کلمه جو
صفحه اصلی

عیون

فرهنگ فارسی

جمع عینعیون اعمال:شغلهای بزرگ، کارهای بزرگ
( اسم ) ۱ - جمع عین چشمها . ۲ - جمع عین چشمه ها .
جایگاهی است در بحرین و علی بن مقرب عیونی شاعر بدانجا منسوب است

فرهنگ معین

(عَ ) [ ع . ] (ص . ) شور چشم ، بدچشم .
(عُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عین ، چشم ها.

(عَ) [ ع . ] (ص .) شور چشم ، بدچشم .


(عُ) [ ع . ] (اِ.) جِ عین ؛ چشم ها.


لغت نامه دهخدا

عیون . (ع اِ) ج ِ عَین . رجوع به عَین و عُیون (ع اِ) شود.


عیون . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عیون ؛ مرد نیک چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شورچشم ، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شوخ چشم . (دهار). سخت اصابت کننده به چشم . (از اقرب الموارد). ج ، عین ، عُیُن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


عیون . [ ع ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در راه بین واسط و مکه ، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجة، و مردم در آنجا فرودمی آیند. (از معجم البلدان ).


عیون. [ ع َ ] ( ع ص ) رجل عیون ؛ مرد نیک چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شورچشم ، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). شوخ چشم. ( دهار ). سخت اصابت کننده به چشم. ( از اقرب الموارد ). ج ، عین ، عُیُن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عیون. ( ع اِ ) ج ِ عَین. رجوع به عَین و عُیون ( ع اِ ) شود.

عیون. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَین. رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها :
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.
سعدی.
|| چشمه های آب :
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون.
مولوی.
- عیون حسین بن زید ؛ چشمه ای است. ( منتهی الارب ).
|| بزرگان. مهم ها :
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.
مسعودسعد.
عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 63 ). || لؤلؤ مدحرج و غلطان ، و مفرد ندارد و نمیتوان «عین » گفت. ( از الجماهر بیرونی ص 125 ). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. ( جواهرنامه ). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

عیون. [ ع ُ ] ( اِخ ) جایگاهی است در راه بین واسط و مکه ، شامل چشمه های صُماخ و أدَم و مُشَرَّجة، و مردم در آنجا فرودمی آیند. ( از معجم البلدان ).

عیون. [ ع ُ ] ( اِخ ) شهری است دراندلس از اعمال لبلة، مشهور به جبل العیون. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ). و رجوع به جبل العیون شود.

عیون. [ ع ُ] ( اِخ ) جایگاهی است در بحرین ، و علی بن مقرب عیونی شاعر بدانجا منسوب است. رجوع به معجم البلدان شود.

عیون . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَین . رجوع به عَین شود. چشم ها. دیده ها :
خاک راهی که بر او میگذری ساکن باش
که عیونست و جفونست و خدود است و قدود.

سعدی .


|| چشمه های آب :
که فلانجا حوض آبست و عیون
تا دراندازد به حوضت سرنگون .

مولوی .


- عیون حسین بن زید ؛ چشمه ای است . (منتهی الارب ).
|| بزرگان . مهم ها :
نه درصدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم .

مسعودسعد.


عیون کتب نامحصور در آن منضد گردانیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 63). || لؤلؤ مدحرج و غلطان ، و مفرد ندارد و نمیتوان «عین » گفت . (از الجماهر بیرونی ص 125). نوعی از مروارید است که شاهوار گویند. (جواهرنامه ). مروارید مدحرج که آن را خوشاب و نجم گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

عیون . [ ع ُ] (اِخ ) جایگاهی است در بحرین ، و علی بن مقرب عیونی شاعر بدانجا منسوب است . رجوع به معجم البلدان شود.


عیون . [ ع ُ ] (اِخ ) شهری است دراندلس از اعمال لبلة، مشهور به جبل العیون . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). و رجوع به جبل العیون شود.


فرهنگ عمید

= عین۱
⟨ عیون‌ اعمال: [قدیمی] شغل‌های بزرگ؛ کارهای بزرگ.


= عین۱
* عیون اعمال: [قدیمی] شغل های بزرگ، کارهای بزرگ.

دانشنامه عمومی

عیون (استان تیسمسیلت). عیون (به عربی: العیون) یک شهرداری در الجزایر است که در استان تسمسیلت واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

دانشنامه آزاد فارسی

عیون (العیون). عُیون (العُیون) (Laayoune)
کلیسای جامع قدیمی اسپانیایی سنت فرانسیس آسیسی در العیون
پایتخت صحرای غربی. سرمایه گذاری کشور مغرب، که بر صحرای باختری ادعای مالکیت دارد، جمعیت آن را از ۲۵هزار نفر در (۱۹۷۰) به ۱۹۸,۲۰۰ نفر در (۲۰۰۳) افزایش داد. شهر مهم کشور است، که سابقاً صحرای اسپانیا بود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عین، آنچه در بیرون مابه ازا دارد از الفاظ مدح راوی است.
عین در لغت به معنای شریف آمده است. عین، در کاربرد نخست هر چند در کلمات لغویان دارای معانی متعدد است؛ لیکن در کلمات فقها عبارت است از آنچه در بیرون عینیت دارد و قابل اشاره حسی است. در کلمات فقها، عین گاه در برابر دین به کار می رود؛ به معنای مال موجود، در برابر آنچه نقد نیست و بر ذمّه است و گاه در برابر منفعت، که مقصود اصل مال است، در برابر منافع آن، مانند خانه که عین است و سکونت در آن، منفعت به شمار می رود.
مقصود از شرط بودن عین
مقصود فقها از شرط بودن عین در مبیع ، منفعت نبودن آن است، نه دین نبودن آن؛ چون دین بودن مبیع اشکال ندارد. گاهی نیز در برابر دین و منفعت؛ هر دو به کار می رود. به عنوان نمونه، مقصود از شرط بودن عین در مال وقفی این است که دین و منفعت نباشد.
مقصود از عین قبله
مقصود از عین قبله خود کعبه است که در مقابل جهت کعبه به کار می رود.
مقصود از عین نجاست
...

[ویکی الکتاب] معنی عُیُونٍ: چشمه ها
ریشه کلمه:
عین (۶۵ بار)

ذکر «جَنّات» و «عُیُون» به صیغه جمع، اشاره به باغهای متنوع و چشمه های فراوان و گوناگون بهشت است که هر کدام لذت تازه ای می آفریند، و ویژگی خاصی دارد.

جدول کلمات

شور چشم ، بدچشم

پیشنهاد کاربران

چشم زخم

شورچشم

چشمه ها

بدچشم _چشم شور


کلمات دیگر: