(لَ نِ ) (اِ. ) رودة گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند.
لکانه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
لکانه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) معرب آن لقانق ، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. روده گوسفند به گوشت آگنده و پخته. ( برهان ). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. روده گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. ( جهانگیری ). سختوبا. ( زمخشری ) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
اینک به میان ران لکانه.
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
|| و به علاقه مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. ( برهان ) : من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است اینک به میان ران لکانه.
طیان.
فرهنگ عمید
۱. تکۀ رودۀ گاو یا گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده یا پیه پر کرده باشند، زونج، زویج، زونج: چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو: ۴۱ ).
۲. آلت تناسل مرد.
۲. آلت تناسل مرد.
کلمات دیگر: