کلمه جو
صفحه اصلی

کسوب

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فرا گیرنده : ( اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب ) . ( چهار مقاله ) ۳ - بسیار ورزنده .

فرهنگ معین

(کَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار کسب کننده . ۲ - بسیار فراگیرنده . ۳ - بسیار ورزنده .

لغت نامه دهخدا

کسوب. [ ک َ ] ( ع ص ) کثیرالکسب. ( اقرب الموارد ). بسیار ورزنده.( ناظم الاطباء ). ورزنده. || ( اِ ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

کسوب. [ ک َس ْ سو ] ( ع اِ ) شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا؛ ای شیئاً. ( اقرب الموارد ). ما له کسوب ؛ یعنی نیست مر اورا چیزی. ( ناظم الاطباء ). || نام گیاهی است. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

کسوب . [ ک َ ] (ع ص ) کثیرالکسب . (اقرب الموارد). بسیار ورزنده .(ناظم الاطباء). ورزنده . || (اِ) شی ٔ، یقال ما له کسوب ؛ ای شی ٔ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


کسوب . [ ک َس ْ سو ] (ع اِ) شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا؛ ای شیئاً. (اقرب الموارد). ما له کسوب ؛ یعنی نیست مر اورا چیزی . (ناظم الاطباء). || نام گیاهی است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: