pitch
زیف
فارسی به انگلیسی
عربی به فارسی
تحريف کردن , دست بردن در , باطل ساختن , تزوير کردن
فرهنگ فارسی
( اسم ) بی ادبی
۱ - مردی از نسل یهودا اول تواریخ ایام ۲ . ۱۶:۴ - شهریست در قسمت جنوبی یهودا .
فرهنگ معین
(زِ یا زَ ) [ ع . ] (ص . ) ناسره ، قلب (زر، سیم ، پول ).
(زَ) (اِ.) گناه ، بزه ، بی ادبی .
(زِ یا زَ) [ ع . ] (ص .) ناسره ، قلب (زر، سیم ، پول ).
لغت نامه دهخدا
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را بگفت راد کنم
من بدین مکر و حیله زر ندهم
بر ره زیفش اوستاد کنم.
همیشه تا که بود زیف زشت ودخ نیکو
به لفظلوتره گویان یاوه گوی کرخ
ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف
ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ.
باد بی اینها زیف گردد اندر حلقو.
بهر زیفی جز احسنتی نگویم.
کردی گرو دو بالش... را به زیف و سیم
با ریش همچو حشو نهالی و مرفقه.
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی.
که زر زیف و آب سیم سره است.
از درون زیفی و بیرون سرخ رو لیکن چه سود
بوته دوزخ همی بیرونت آرد از عیار.
دیده پیش از کان صحیح و زیف را.
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را بگفت راد کنم
من بدین مکر و حیله زر ندهم
بر ره زیفش اوستاد کنم .
حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 247).
|| (ص ) در زمان سوزنی در خراسان دور، لوتره گویان ، زیف را بمعنی زشت مطلق استعمال می کرده اند مقابل نیکو. به لوترا زشت مقابل دخ یعنی نیکو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بد. (فرهنگ نظامی ، گنجینه ٔ گنجوی ص 284) :
همیشه تا که بود زیف زشت ودخ نیکو
به لفظلوتره گویان یاوه گوی کرخ
ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف
ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ .
سوزنی (یادداشت ایضاً).
گفت این قوم ظریف همه هستند حریف
باد بی اینها زیف گردد اندر حلقو.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
ز هر زاغی بجز چشمی نجویم
بهر زیفی جز احسنتی نگویم .
نظامی (گنجینه ٔ گنجوی وحید ص 284).
|| در عربی زر قلب و ناسره باشد. (برهان ). سیم ناسره و مردم ناکس . (نسخه ای از اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زر ناسره و ناروا. (غیاث ) :
کردی گرو دو بالش ... را به زیف و سیم
با ریش همچو حشو نهالی و مرفقه .
سوزنی (یادداشت ایضاً).
عیار دهر کم از راست دیدم زاتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی .
خاقانی .
چه عجب زیر که نشیند آب
که زر زیف و آب سیم سره است .
خاقانی .
تا من به مشاطگی این عروس قیام نمایم و زیف این بضاعت پیش امیر، بامیری پر کار کنم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14).
از درون زیفی و بیرون سرخ رو لیکن چه سود
بوته ٔ دوزخ همی بیرونت آرد از عیار.
کمال الدین اسماعیل .
دیده چون بی کیف هر باکیف را
دیده پیش از کان صحیح و زیف را.
مولوی .
رجوع به ماده ٔ بعد شود.
زیف . (اِخ ) مردی از نسل یهودا. (اول تواریخ ایام 4: 16). || شهریست در قسمت جنوبی یهودا. (صحیفه ٔیوشع 15:24). || شهری است بر تلی که بمساحت 4 میل از جرون دور و در موضعی که به تل الزیف مسمی است و بر حدود دشت زیف واقع میباشد (اول سموئیل 23:14 - 24 و 26:2) که داود بدین فرار نموده از دست شاؤل خلاصی یافت و دور نیست که همان شهری باشد که رحبعام آن را قلعه ساخت ... (قاموس کتاب مقدس ). صحرای فلسطین بر کنار بحرالمیت ، آنجا که داود خود را از آزار وشکنجه ٔ سائول رهانید. (از لاروس ). || (اِ)اسم یکی از ماههای عبرانی می باشد که زیو نیز خوانده شده است . (اول پادشاهان 6: 1) (قاموس کتاب مقدس ).
زیف . [ زَ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دم در زمین کشیدن کبوتر و سینه برداشتن اونزدیک ماده و بانگ کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زیفان شود. || برجستن حائط را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برجستن از دیوار. (ناظم الاطباء). || مایل شدن آفتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نبهره شدن سیم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ناروا شدن درم از جهت غش . (غیاث ). ناروان شدن درم و ناروان گردانیدن : و زافت الدراهم زیوفاً و کذا زافت علیه ؛ ناروان شد درمها و زاف فلان الدراهم ؛ ناسره و ناروان گردانید دراهم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به معنی بعد شود. || (ص ) درهم زیف ؛ درم ناسره و هی ردیة. ج ، زیاف ، ازیاف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، زیوف . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). درم ناسره . (غیاث ). درمهایی که بیت المال آن را نمی پذیرد. (از تعریفات جرجانی ). رجوع به ماده ٔ قبل و نقودالعربیه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 617 شود. || (اِ) کناره های دیوار که به خشت فروگرفته باشند تا دیوار را نگاه دارد. || پایه های نردبان . || کنگره ها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوار دوخته شده بر گرداگرد «طربوشه » (فینه ) برای حفاظت از آلودگی . || نوار یا حاشیه ٔ تزیینی بر دامن لباس . ج ، ازواف . (از دزی ج 1 ص 619). رجوع به زیق شود.
فرهنگ عمید
۱. گناه.
۲. بی ادبی.
۳. ناکسی.
زروسیم ناسره؛ غشدار؛ پول قلب.
۱. گناه.
۲. بیادبی.
۳. ناکسی.