کلمه جو
صفحه اصلی

لند

فارسی به انگلیسی

grumble, lad, mumble, mutter, penis, phallus, pecker

grumble, lad, mumble, mutter, penis, phallus


فرهنگ فارسی

شهریست در جنوب سوئد ۵۹٠٠٠ تن سکنه دارای دانشگاه .
پسر، مقابل دختر، آلت تناسل مردهم گفته شده است، غرغرکردن، سخن زیرلب ازخشم واوقات تلخی
( اسم ) ۱- زیر لب سخن گفتن از روی غضب یا غصه ژکیدن : برد فرمانش ولی لندش فزود کاین که ما کردیم کاری هرزه بود . ( مثنوی لغ. ) ۲- شکایت شکوه : چه خیل پیاده چه خیل سوار ز بدخواه چندان بیفکند خوار ک مر مرگ را گشت چنگال کند شد از دست او پیش یزدان به لند . ( گرشا . لغ. )
نام شهری از سوئد جنوبی

فرهنگ معین

(لُ ) (اِ. ) سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی .
(لَ ) (اِ. ) ۱ - پسر. ۲ - آلت تناسل مرد.

(لُ) (اِ.) سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی .


(لَ) (اِ.) 1 - پسر. 2 - آلت تناسل مرد.


لغت نامه دهخدا

لند. [ ل َ ] (اِ) پسر که مقابل دختر است . || آلت تناسل را گویند و به زبان هندی نیز آلت تناسل باشد. (برهان ). شرم مرد :
یا ایها اللوند مرا پای خاست لند.

(از فهرست دیوان سوزنی ).


توئی که لندی و سیکی به هندوی و به ترکی
توئی که ... و ایری به فارسی و به تازی .

سوزنی .



لند. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، معتدل ،مرطوب و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و ارزن . شغل اهالی زراعت و مختصرگله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است . گله داران زمستان به قشلاق قره طقان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به لندر و مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 130 شود.


لند. [ ل ُ ] (اِخ ) نام شهری از سوئد جنوبی ، دارای 23000 تن سکنه و دانشگاهی مشهور.


لند. [ ل ُ ] (اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن . ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه . (برهان ). دندیدن . سخن کردن باشد از خشم و غضب در زیر لب و آن را دندیدن و ژکیدن گویند. (جهانگیری ). صاحب آنندراج گوید: مولوی در قصه ٔ خضر و موسی و خراب کردن دیوار و دوباره ساختن و آب و خاک آوردن موسی گفته :
برد فرمانش ولی لندش فزود
کاین که ما کردیم کاری هرزه بود.
و رجوع به لندش شود.
|| شکایت :
چه خیل پیاده چه خیل سوار
ز بدخواه چندان بیفکند خوار
که مر مر گرا گشت چنگال کند
شد از دست او پیش یزدان به لند.

اسدی (گرشاسب نامه ٔ اسدی ).


|| (فعل امر) امر باشد به لندیدن و ژکیدن . || سخنان گزاف گفتن و لاف زدن . (برهان ). لاف و گزاف . (آنندراج ) :
گرچه صرصر بس درختان میکند
بر گیاه سبز احسان می کند
بر ضعیفی گیاه آن باد تند
رحم کرد ای دل تو از قوت ملند.

مولوی .



لند. [ ل َ ] ( اِ ) پسر که مقابل دختر است. || آلت تناسل را گویند و به زبان هندی نیز آلت تناسل باشد. ( برهان ). شرم مرد :
یا ایها اللوند مرا پای خاست لند.
( از فهرست دیوان سوزنی ).
توئی که لندی و سیکی به هندوی و به ترکی
توئی که... و ایری به فارسی و به تازی.
سوزنی.

لند. [ ل ُ ] ( اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن. ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه. ( برهان ). دندیدن. سخن کردن باشد از خشم و غضب در زیر لب و آن را دندیدن و ژکیدن گویند. ( جهانگیری ). صاحب آنندراج گوید: مولوی در قصه خضر و موسی و خراب کردن دیوار و دوباره ساختن و آب و خاک آوردن موسی گفته :
برد فرمانش ولی لندش فزود
کاین که ما کردیم کاری هرزه بود.
و رجوع به لندش شود.
|| شکایت :
چه خیل پیاده چه خیل سوار
ز بدخواه چندان بیفکند خوار
که مر مر گرا گشت چنگال کند
شد از دست او پیش یزدان به لند.
اسدی ( گرشاسب نامه اسدی ).
|| ( فعل امر ) امر باشد به لندیدن و ژکیدن. || سخنان گزاف گفتن و لاف زدن. ( برهان ). لاف و گزاف. ( آنندراج ) :
گرچه صرصر بس درختان میکند
بر گیاه سبز احسان می کند
بر ضعیفی گیاه آن باد تند
رحم کرد ای دل تو از قوت ملند.
مولوی.

لند. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، معتدل ،مرطوب و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و مختصرگله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. گله داران زمستان به قشلاق قره طقان میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). رجوع به لندر و مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 130 شود.

لند. [ ل ُ ] ( اِخ ) نام شهری از سوئد جنوبی ، دارای 23000 تن سکنه و دانشگاهی مشهور.

فرهنگ عمید

سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی گفته شود.
* لند لند: غرغر.
* لند لند کردن: (مصدر لازم ) غرغر کردن.
۱. [مقابلِ دختر] پسر.
۲. آلت تناسل مرد.

۱. [مقابلِ دختر] پسر.
۲. آلت تناسل مرد.


سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقات‌تلخی گفته شود.
⟨ لند‌لند: غرغر.
⟨ لند‌لند کردن: (مصدر لازم) غرغر کردن.


دانشنامه عمومی

سرزمین


مختصات: ۳۶°۲۹′۱۸″ شمالی ۵۳°۵۵′۲۶″ شرقی / ۳۶٫۴۸۸۳۳°شمالی ۵۳٫۹۲۳۸۹°شرقی / 36.48833; 53.92389
لند، روستایی است از توابع بخش یانه سر شهرستان بهشهر در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان شهدا قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۵۳ نفر (۸۸خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/lend/ از توابع چهاردانگه شهریاری بهشهر & به احتمال تغییر شکل یافته ی لحن است - در برهان قاطع زیر لب سخن گفتن و در زمخشری که به معنی شکن در سرود و کشیدن آواز در سرده، در منتهی الارب به معنی آواز موزون و نوا آمده استدر نواحی شرقی مازندران به لحن ها و تغییر مقام گفته می شود

از توابع چهاردانگه شهریاری بهشهر


۱به احتمال تغییر شکل یافته ی لحن است ۲در برهان قاطع زیر لب ...


پیشنهاد کاربران

لند در زبان کوردی بە بلندی یا زمین بلند و همچنین زمینی کە آب اطرافش را گرفتە باشد گفتە میشود. ( رجوع بە لغت نامەی هەنبانە بۆرینە ) . نمونە: کوههای لند شیخان مهاباد. و در فارسی هم احتمالا واژەی بلند از آن است. جالبتر از آن معنی واژە در زبان انگلیسی است کە دقیقا همان است.


کلمات دیگر: