لند
فارسی به انگلیسی
grumble, lad, mumble, mutter, penis, phallus
فرهنگ فارسی
پسر، مقابل دختر، آلت تناسل مردهم گفته شده است، غرغرکردن، سخن زیرلب ازخشم واوقات تلخی
( اسم ) ۱- زیر لب سخن گفتن از روی غضب یا غصه ژکیدن : برد فرمانش ولی لندش فزود کاین که ما کردیم کاری هرزه بود . ( مثنوی لغ. ) ۲- شکایت شکوه : چه خیل پیاده چه خیل سوار ز بدخواه چندان بیفکند خوار ک مر مرگ را گشت چنگال کند شد از دست او پیش یزدان به لند . ( گرشا . لغ. )
نام شهری از سوئد جنوبی
فرهنگ معین
(لَ ) (اِ. ) ۱ - پسر. ۲ - آلت تناسل مرد.
(لُ) (اِ.) سخن گفتن زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی .
(لَ) (اِ.) 1 - پسر. 2 - آلت تناسل مرد.
لغت نامه دهخدا
یا ایها اللوند مرا پای خاست لند.
(از فهرست دیوان سوزنی ).
توئی که لندی و سیکی به هندوی و به ترکی
توئی که ... و ایری به فارسی و به تازی .
سوزنی .
لند. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، معتدل ،مرطوب و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و ارزن . شغل اهالی زراعت و مختصرگله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است . گله داران زمستان به قشلاق قره طقان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به لندر و مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 130 شود.
لند. [ ل ُ ] (اِخ ) نام شهری از سوئد جنوبی ، دارای 23000 تن سکنه و دانشگاهی مشهور.
برد فرمانش ولی لندش فزود
کاین که ما کردیم کاری هرزه بود.
و رجوع به لندش شود.
|| شکایت :
چه خیل پیاده چه خیل سوار
ز بدخواه چندان بیفکند خوار
که مر مر گرا گشت چنگال کند
شد از دست او پیش یزدان به لند.
اسدی (گرشاسب نامه ٔ اسدی ).
|| (فعل امر) امر باشد به لندیدن و ژکیدن . || سخنان گزاف گفتن و لاف زدن . (برهان ). لاف و گزاف . (آنندراج ) :
گرچه صرصر بس درختان میکند
بر گیاه سبز احسان می کند
بر ضعیفی گیاه آن باد تند
رحم کرد ای دل تو از قوت ملند.
مولوی .
یا ایها اللوند مرا پای خاست لند.
توئی که... و ایری به فارسی و به تازی.
لند. [ ل ُ ] ( اِمص ) اسم از لندیدن به معنی زیر لب سخن گفتن. ژکیدن و آهسته در زیر لب سخن گفتن از روی قهر و غضب و غصه. ( برهان ). دندیدن. سخن کردن باشد از خشم و غضب در زیر لب و آن را دندیدن و ژکیدن گویند. ( جهانگیری ). صاحب آنندراج گوید: مولوی در قصه خضر و موسی و خراب کردن دیوار و دوباره ساختن و آب و خاک آوردن موسی گفته :
برد فرمانش ولی لندش فزود
کاین که ما کردیم کاری هرزه بود.
و رجوع به لندش شود.
|| شکایت :
چه خیل پیاده چه خیل سوار
ز بدخواه چندان بیفکند خوار
که مر مر گرا گشت چنگال کند
شد از دست او پیش یزدان به لند.
گرچه صرصر بس درختان میکند
بر گیاه سبز احسان می کند
بر ضعیفی گیاه آن باد تند
رحم کرد ای دل تو از قوت ملند.
لند. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 48هزارگزی شمال خاوری کیاسر. کوهستانی ، معتدل ،مرطوب و مالاریائی و دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و ارزن. شغل اهالی زراعت و مختصرگله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است. گله داران زمستان به قشلاق قره طقان میروند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ). رجوع به لندر و مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 130 شود.
لند. [ ل ُ ] ( اِخ ) نام شهری از سوئد جنوبی ، دارای 23000 تن سکنه و دانشگاهی مشهور.
فرهنگ عمید
* لند لند: غرغر.
* لند لند کردن: (مصدر لازم ) غرغر کردن.
۱. [مقابلِ دختر] پسر.
۲. آلت تناسل مرد.
۱. [مقابلِ دختر] پسر.
۲. آلت تناسل مرد.
سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقاتتلخی گفته شود.
〈 لندلند: غرغر.
〈 لندلند کردن: (مصدر لازم) غرغر کردن.
دانشنامه عمومی
سرزمین
گویش مازنی
از توابع چهاردانگه شهریاری بهشهر
۱به احتمال تغییر شکل یافته ی لحن است ۲در برهان قاطع زیر لب ...