to be unable to do
فروماندن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجزشدنفرمانده:درمانده، عاجز، ناتوان، خسته، بیچاره
( مصدر ) ۱ - منتظر ماندن انتظار کشیدن ۲ - درنگ کردن ۳ - ناتوان شدن خسته گشتن ۴ - ملزم شدن عاجز شدن ۵ - نیازمند شدن بینوا گشتن ۶ - معزول شدن : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند .
( مصدر ) ۱ - منتظر ماندن انتظار کشیدن ۲ - درنگ کردن ۳ - ناتوان شدن خسته گشتن ۴ - ملزم شدن عاجز شدن ۵ - نیازمند شدن بینوا گشتن ۶ - معزول شدن : دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند .
فرهنگ معین
( ~ . دَ ) (مص ل . ) ۱ - بیچاره شدن ، ناتوان شدن . ۲ - درنگ کردن . ۳ - معزول شدن .
لغت نامه دهخدا
فروماندن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. ( تاریخ بیهقی ). || عاجز گردیدن.( برهان ). بازماندن. نتوانستن. درماندن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.
فروماند کافور پرخاشخر.
همه کام او خشک و لب پر ز باد.
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده حسیر.
رنج بیماریش بر بستر کشید.
از آن سکه رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای.
گران گشت پایم ز برخاستن.
چو خر در گل فروماندم بیکبار.
چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی.
مروت است نه چندانکه خود فرومانی.
که حیی جمادی پرستد چرا؟
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی.
فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل.
چنین آمدش بر دل پاک یاد.
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.
رودکی.
به پیش اندر آورد رستم سپرفروماند کافور پرخاشخر.
فردوسی.
فروماند از تشنگی کوهزادهمه کام او خشک و لب پر ز باد.
فردوسی.
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانندچنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ.
فرخی.
امیر رضی اﷲ عنه از کار فروماند. ( تاریخ بیهقی ).بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده حسیر.
ناصرخسرو.
لیکن از خدمت فرومانده ست از آنک رنج بیماریش بر بستر کشید.
مسعودسعد.
همه عاجز شدندی و از کار فروماندندی. ( قصص الانبیاء ). امیر سیف الدوله در چاره این کار و طریق مخلص ومخرج این حادثه فروماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).از آن سکه رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای.
نظامی.
فروماند دستم ز می خواستن گران گشت پایم ز برخاستن.
نظامی.
نمیدانم دگر اینجا بناچارچو خر در گل فروماندم بیکبار.
عطار.
اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ ( کلیله و دمنه ).چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی.
سعدی.
کرم بجای فروماندگان چو بتوانی مروت است نه چندانکه خود فرومانی.
سعدی.
فروماندم از کشف این ماجراکه حیی جمادی پرستد چرا؟
سعدی.
میروی و مژگانت خون خلق میریزدتیز میروی جانا ترسمت فرومانی.
حافظ.
|| معزول شدن. ( حاشیه ٔبرهان چ معین ). دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. ( گلستان ). || تحیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). متحیر گردیدن. ( برهان ).سرگردان شدن : فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل.
فردوسی.
سیاوش فروماند و پاسخ ندادچنین آمدش بر دل پاک یاد.
فردوسی.
شگفت و خیره فرومانده ام که چندین عشق فروماندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب )بی جنبش و حرکت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). برجای ماندن از بیم یا حیرت : همگان بترسیدند و خشک فروماند. (تاریخ بیهقی ). || عاجز گردیدن .(برهان ). بازماندن . نتوانستن . درماندن :
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.
به پیش اندر آورد رستم سپر
فروماند کافور پرخاشخر.
فروماند از تشنگی کوهزاد
همه کام او خشک و لب پر ز باد.
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ .
امیر رضی اﷲ عنه از کار فروماند. (تاریخ بیهقی ).
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده ٔ حسیر.
لیکن از خدمت فرومانده ست از آنک
رنج بیماریش بر بستر کشید.
همه عاجز شدندی و از کار فروماندندی . (قصص الانبیاء). امیر سیف الدوله در چاره ٔ این کار و طریق مخلص ومخرج این حادثه فروماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
از آن سکه ٔ رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای .
فروماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز برخاستن .
نمیدانم دگر اینجا بناچار
چو خر در گل فروماندم بیکبار.
اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ (کلیله و دمنه ).
چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی .
کرم بجای فروماندگان چو بتوانی
مروت است نه چندانکه خود فرومانی .
فروماندم از کشف این ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا؟
میروی و مژگانت خون خلق میریزد
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی .
|| معزول شدن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ). || تحیر. (یادداشت بخط مؤلف ). متحیر گردیدن . (برهان ).سرگردان شدن :
فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل .
سیاوش فروماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد.
شگفت و خیره فرومانده ام که چندین عشق
به یک دل اندر یارب چگونه گیرد جای ؟
هزار حیله فزون کرد و آب دست نداد
در آن حدیث فروماند عاجز و حیران .
عبداﷲبن احمد فرومانده بود اندر حدود سیستان . (تاریخ سیستان ). چو بشنید متحیر فروماند چنانکه سخن نتوانست گفت . (تاریخ بیهقی ).
سپهبد فروماند خیره بجای
همی گفت ای پاک و برتر خدای .
آن قوم از رسیدن رکاب او متحیر فرو ماندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || در شگفت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تعجب کردن :
بخوبی چهر و بپاکی تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن .
|| بزمین ماندن کار و انجام نیافتن آن : تا این خدمت فرونماند. (تاریخ بیهقی ). اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها فروماند. (تاریخ بیهقی ). || باقی ماندن . برجای ماندن :
جمله برانداز به استادیی
تا تو فرومانی و آزادیی .
سری بود از مغز و از پی تهی
فرومانده بر تن همه فربهی .
|| ملزم شدن . (برهان ). شاهدی برای این معنی یافت نشد.
چو پیش آرند کردارت به محشر
فرومانی چو خر بمیان شِلکا.
رودکی .
به پیش اندر آورد رستم سپر
فروماند کافور پرخاشخر.
فردوسی .
فروماند از تشنگی کوهزاد
همه کام او خشک و لب پر ز باد.
فردوسی .
سخنوران ز سخن پیش تو فرومانند
چنان کسی که به پیمانه خورده باشد بنگ .
فرخی .
امیر رضی اﷲ عنه از کار فروماند. (تاریخ بیهقی ).
بنگر ز روزگار چه حاصل شدت جز آنک
با حسرت و دریغ فرومانده ٔ حسیر.
ناصرخسرو.
لیکن از خدمت فرومانده ست از آنک
رنج بیماریش بر بستر کشید.
مسعودسعد.
همه عاجز شدندی و از کار فروماندندی . (قصص الانبیاء). امیر سیف الدوله در چاره ٔ این کار و طریق مخلص ومخرج این حادثه فروماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
از آن سکه ٔ رفته رفتم ز جای
فروماندم اندر سخن سست رای .
نظامی .
فروماند دستم ز می خواستن
گران گشت پایم ز برخاستن .
نظامی .
نمیدانم دگر اینجا بناچار
چو خر در گل فروماندم بیکبار.
عطار.
اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ (کلیله و دمنه ).
چه شیرین لب سخنگویی ، که عاجز
فرومی ماند از وصفت سخنگوی .
سعدی .
کرم بجای فروماندگان چو بتوانی
مروت است نه چندانکه خود فرومانی .
سعدی .
فروماندم از کشف این ماجرا
که حیی جمادی پرستد چرا؟
سعدی .
میروی و مژگانت خون خلق میریزد
تیز میروی جانا ترسمت فرومانی .
حافظ.
|| معزول شدن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان ). || تحیر. (یادداشت بخط مؤلف ). متحیر گردیدن . (برهان ).سرگردان شدن :
فروماند بر جای ، وز بهر دل
فروشد دو پای دلاور به گل .
فردوسی .
سیاوش فروماند و پاسخ نداد
چنین آمدش بر دل پاک یاد.
فردوسی .
شگفت و خیره فرومانده ام که چندین عشق
به یک دل اندر یارب چگونه گیرد جای ؟
فرخی .
هزار حیله فزون کرد و آب دست نداد
در آن حدیث فروماند عاجز و حیران .
فرخی .
عبداﷲبن احمد فرومانده بود اندر حدود سیستان . (تاریخ سیستان ). چو بشنید متحیر فروماند چنانکه سخن نتوانست گفت . (تاریخ بیهقی ).
سپهبد فروماند خیره بجای
همی گفت ای پاک و برتر خدای .
اسدی .
آن قوم از رسیدن رکاب او متحیر فرو ماندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || در شگفت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تعجب کردن :
بخوبی چهر و بپاکی تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن .
اسدی .
|| بزمین ماندن کار و انجام نیافتن آن : تا این خدمت فرونماند. (تاریخ بیهقی ). اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها فروماند. (تاریخ بیهقی ). || باقی ماندن . برجای ماندن :
جمله برانداز به استادیی
تا تو فرومانی و آزادیی .
نظامی .
سری بود از مغز و از پی تهی
فرومانده بر تن همه فربهی .
نظامی .
|| ملزم شدن . (برهان ). شاهدی برای این معنی یافت نشد.
فرهنگ عمید
۱. درماندن، بیچاره شدن.
۲. خسته شدن.
۳. ناتوان شدن، عاجز شدن.
۲. خسته شدن.
۳. ناتوان شدن، عاجز شدن.
پیشنهاد کاربران
🤔" فرو ماندن "با تلفظ / forro mAndan/ ، از دو قسمت
تشکیل شده است . قسمت :"فرو " که یعنی درون ، داخل، در،
تو 🐌وقسمت:ماندن. درنتیجه "فرو ماندن"که میشه :فرو
ماندن . یعنی در ماندن . درماندن یعنی بیچاره شدن ، عاجز شدن ، ناتوان شدن ، خسته شدن ، به ستوه آمدن . 😓😓🥱
مثال :انسان های موفق ، کسانی نیستند که هیچگاه فرو نمی
مانند . ( خسته نمی شوند . ) بلکه کسانی هستند که هنگام فرو
ماندن ( خسته شدن ) ، تند تر وبااراده تر می دوند .
💊Doping 💊
"فروماندن" کنایه از متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن هست .
برای همین هم خیلی از دبیران می گویند :فروماندن یعنی
متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن . ❗BUT ❗درحالی که این
جمله ، کاملا غلط هست ❌●•●چون *کنایه* یعنی معنی
معنی . در حقیقت وقتی می گوییم :"فروماندن "کنایه از متحیر
شدن ، تعجب بسیار کردن هست یعنی معنی معنی فروماندن
میشه متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن. ✔نه معنیش .
🍑😲
"فروماندن" مصدر لازم هست . یعنی به مفعول نیاز ندارد . و
همین طور مصدر مرکب ( غیر ساده ) هست!😯مصدر مرکب
( غیر ساده ) یعنی چه؟
🙋♀️در زبان فارسی فعل ها از لحاظ ساختمان فعل ، به دو دسته
تقسیم می شوند : 1️⃣فعل های بسیط ( ساده ) 2️⃣فعل های
غیر بسیط ( غیر ساده یا مرکب ) . 🍀 موقعی که یک فعل بسیط
( ساده ) با یک واژه ترکیب بشه :فعل مرکب ( غیر ساده یا غیر
بسیط ) به وجود می آید . ☆مصدر مرکب ( غیر بسیط :غیر ساده )
اسمش داره با بلندگو فریاد میزنه ومیگه 📣من از فعل مرکب
( غیر ساده یا غیر بسیط ) در ست شدم !مثل :حدس زدن، گم شدن، فروماندن، اجرا کردن و. . . 🥴ME
تشکیل شده است . قسمت :"فرو " که یعنی درون ، داخل، در،
تو 🐌وقسمت:ماندن. درنتیجه "فرو ماندن"که میشه :فرو
ماندن . یعنی در ماندن . درماندن یعنی بیچاره شدن ، عاجز شدن ، ناتوان شدن ، خسته شدن ، به ستوه آمدن . 😓😓🥱
مثال :انسان های موفق ، کسانی نیستند که هیچگاه فرو نمی
مانند . ( خسته نمی شوند . ) بلکه کسانی هستند که هنگام فرو
ماندن ( خسته شدن ) ، تند تر وبااراده تر می دوند .
💊Doping 💊
"فروماندن" کنایه از متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن هست .
برای همین هم خیلی از دبیران می گویند :فروماندن یعنی
متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن . ❗BUT ❗درحالی که این
جمله ، کاملا غلط هست ❌●•●چون *کنایه* یعنی معنی
معنی . در حقیقت وقتی می گوییم :"فروماندن "کنایه از متحیر
شدن ، تعجب بسیار کردن هست یعنی معنی معنی فروماندن
میشه متحیر شدن ، تعجب بسیار کردن. ✔نه معنیش .
🍑😲
"فروماندن" مصدر لازم هست . یعنی به مفعول نیاز ندارد . و
همین طور مصدر مرکب ( غیر ساده ) هست!😯مصدر مرکب
( غیر ساده ) یعنی چه؟
🙋♀️در زبان فارسی فعل ها از لحاظ ساختمان فعل ، به دو دسته
تقسیم می شوند : 1️⃣فعل های بسیط ( ساده ) 2️⃣فعل های
غیر بسیط ( غیر ساده یا مرکب ) . 🍀 موقعی که یک فعل بسیط
( ساده ) با یک واژه ترکیب بشه :فعل مرکب ( غیر ساده یا غیر
بسیط ) به وجود می آید . ☆مصدر مرکب ( غیر بسیط :غیر ساده )
اسمش داره با بلندگو فریاد میزنه ومیگه 📣من از فعل مرکب
( غیر ساده یا غیر بسیط ) در ست شدم !مثل :حدس زدن، گم شدن، فروماندن، اجرا کردن و. . . 🥴ME
فروماندن:درنگ کردن ، حیران و سرگردان شدن
( ( هر که در این حلقه فرو مانده است
شهر برون کرده و ده رانده است ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 307 . )
( ( هر که در این حلقه فرو مانده است
شهر برون کرده و ده رانده است ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 307 . )
نابود شدن
متحیر شدن
درمانگی
قاصر آمدن
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
( مصدر ) عاجز آمدن ناتوان شدن .
کلمات دیگر: