(فَ غَ ) (اِ. ) نک فرکن .
فرغن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فرغن. [ ف َ غ َ ] ( اِ ) جوی نوی را گویند که تازه احداث کرده باشند و آب در آن روان کنند. ( برهان ). فرکن. ( یادداشت به خط مؤلف ) ( حاشیه برهان چ معین ) :
کسی کز دور بیند گاه بخشش دست راد او
به چشم آیدش مر دریا از آن پس فرغر و فرغن.
کسی کز دور بیند گاه بخشش دست راد او
به چشم آیدش مر دریا از آن پس فرغر و فرغن.
لامعی.
رجوع به فرغر و فرکن و فرگن شود. || به فارسی عشقه است و گفته اند نوعی از لبلاب است. ( فهرست مخزن الادویه ). فرغند. رجوع فرغند شود.فرهنگ عمید
= فرکن
فرکن#NAME?
کلمات دیگر: