کلمه جو
صفحه اصلی

سرگرای

فرهنگ فارسی

آنکه سرش بگردد . یا مجازا سر کوب کننده . نابود کننده .

فرهنگ معین

( ~ . گَ ) (ص فا. ) ۱ - بی قرار. ۲ - نافرمان .

لغت نامه دهخدا

سرگرای. [ س َ گ َ / گ ِ ] ( نف مرکب ) آنکه سرش بگردد. ( آنندراج ). || مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند :
چو من گرزه سرگرای آورم
سرانشان همه زیر پای آورم.
فردوسی.
رجوع به گرای شود.

فرهنگ عمید

۱. سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان.
۲. بی قرار، بی آرام.

پیشنهاد کاربران

در بیت:به زابل نبد هیچ زورآزمای که آن چرخ کردی بزه سرگرای ( گرشاسبنامه )


کلمات دیگر: