(شَ بَ ) (اِ. ) شنبه .
شنبذ
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شنبذ. [ شَم ْ ب ِ ] ( معرب ، اِ مرکب ) معرب شون بوذی :
یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاً
طوال اللیالی او یزول ثبیر.
شنبذ. [ شَم ْ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن شنبذ. قاضی دینور. محدث است. ( منتهی الارب ).
یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاً
طوال اللیالی او یزول ثبیر.
ابوالمهدی ( از المعرب جوالیقی ص 9 ).
و رجوع به همان کتاب ص 210 شود.شنبذ. [ شَم ْ ب َ ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن شنبذ. قاضی دینور. محدث است. ( منتهی الارب ).
شنبذ. [ شَم ْ ب َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن شنبذ. قاضی دینور. محدث است . (منتهی الارب ).
شنبذ. [ شَم ْ ب ِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب شون بوذی :
یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاً
طوال اللیالی او یزول ثبیر.
و رجوع به همان کتاب ص 210 شود.
یقولون لی شنبذ و لست مشنبذاً
طوال اللیالی او یزول ثبیر.
ابوالمهدی (از المعرب جوالیقی ص 9).
و رجوع به همان کتاب ص 210 شود.
کلمات دیگر: