شنوانیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
بگوش رسانیدن، واداربه شنیدن کردن، به گوش رساندن
( مصدر ) ( شنوانید شنواند خواهد شنوانید بشنوان شنواننده شنوانیده لازم : شنیدن ) ۱ - به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع . ۲ - وادار به شنیدن کردن .
گوشزد کردن یا وادار به شنیدن کردن
( مصدر ) ( شنوانید شنواند خواهد شنوانید بشنوان شنواننده شنوانیده لازم : شنیدن ) ۱ - به گوش رسانیدن مطلبی را به سمع کسی رساندن اسماع . ۲ - وادار به شنیدن کردن .
گوشزد کردن یا وادار به شنیدن کردن
فرهنگ معین
(شَ نَ دَ ) (مص م . ) ۱ - به گوش رسانیدن . ۲ - وادار به شنیدن کردن .
لغت نامه دهخدا
شنوانیدن. [ ش َ / ش ِ ن َ وا دَ ] ( مص ) به سمع رساندن. به گوش رسانیدن. ( یادداشت مؤلف ). سبب فهمیدن و شنیدن شدن و فهمیدن و شنیدن فرمودن. ( ناظم الاطباء ). اسماع. ( تاج المصادر بیهقی ). شنواندن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شنواندن شود. || گوشزد کردن. || وادار به شنیدن کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ) :... موسی ( ع ) مر ایشان را سخن خدای عزوجل بشنوانید. ( ترجمه طبری بلعمی ).
این پندها که من شنوانیدمت همه
یارانت را چنانکه شنودیش بشنوان.
این پندها که من شنوانیدمت همه
یارانت را چنانکه شنودیش بشنوان.
ناصرخسرو.
خلق را به حج خواندند چنانکه فرمودند: و أذن فی الناس بالحج یأتوک رجالاً. خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران تا قیامت. ( مجمل التواریخ والقصص ). و در ضیافت دولت طفیلیان مملکت را مرحبائی و طال بقائی شنوانیده آید. ( سندبادنامه ص 35 ). تجریس ؛ شنوانیدن. تسفﱡه ؛ سفاهت شنوانیدن. تسمیع؛ شنوانیدن آواز کسی را. تشرید؛ شنوانیدن عیب کسی را. تهجیل ؛ فحش شنوانیدن. ( منتهی الارب ). و رجوع به شنواندن شود.فرهنگ عمید
۱. مطلبی را به گوش کسی رساندن، به گوش رسانیدن.
۲. وادار به شنیدن کردن.
۲. وادار به شنیدن کردن.
پیشنهاد کاربران
اسماع
کلمات دیگر: