شنگرف
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
شنگرف، شنجرف
جلا، شنگرف، لعل قرمز رنگ
سولفور سیماب، شنگرف، شنجرف
شنگرف، گل اخری، شنجرف قرمز، اکسید قرمز، خاک سرخ، سرنج
شنگرف، شنجرف
فرهنگ فارسی
اکسیدسرخ سرب، ا اقسام سنگهای معدن جیوه
( اسم ) ۱ - جسمی است سیاه ولی در طبیعت به صورت توده یا رشته یافت می شود و گردش سرخ یا قهوه یی است و همچنین بر اثر عبور دادن سولفید هیدروژن بر محلولهای مرکوریک به دست می آید . گرد آن در نقاشی به کار می رود سولفور مرکوریک سولفور معدنی جیوه زنجفر حجر الصرف . ۲ - کرمی است باریک و استوانه یی شکل از تیره نماتودها. درازیش تا بیک سانتیمتر ممکنست برسد و نخی شکل است . این کرم بیشتر به گندم حمله کرده از داخل ساقه بالا میرود و خود را به سنبله گندم می رساند و مواد غذایی محتوی دانه ها را می خورد و بنابراین از آفات خطرناک گندم محسوب میشود . گندمهایی که دچار حمله این کرم شده باشند برگهایش مار پیچی می شود شنگ زن کرم گندم .
( اسم ) ۱ - جسمی است سیاه ولی در طبیعت به صورت توده یا رشته یافت می شود و گردش سرخ یا قهوه یی است و همچنین بر اثر عبور دادن سولفید هیدروژن بر محلولهای مرکوریک به دست می آید . گرد آن در نقاشی به کار می رود سولفور مرکوریک سولفور معدنی جیوه زنجفر حجر الصرف . ۲ - کرمی است باریک و استوانه یی شکل از تیره نماتودها. درازیش تا بیک سانتیمتر ممکنست برسد و نخی شکل است . این کرم بیشتر به گندم حمله کرده از داخل ساقه بالا میرود و خود را به سنبله گندم می رساند و مواد غذایی محتوی دانه ها را می خورد و بنابراین از آفات خطرناک گندم محسوب میشود . گندمهایی که دچار حمله این کرم شده باشند برگهایش مار پیچی می شود شنگ زن کرم گندم .
فرهنگ معین
(شَ گَ ) (اِ. ) شنجرف ، اکسید سرب که سرخ رنگ است و از آن در نقاشی استفاده م ی کنند.
لغت نامه دهخدا
شنگرف. [ ش َ گ َ] ( اِ ) شنجرف. سنجرف. زنجفر. زنجرف. سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. ( زمخشری ). زنجفر. ( فرهنگ اسدی ). شقر. ( بحر الجواهر ) ( دهار ). شقرة. ( منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.( رشیدی ) . معرب آن شنجرف.( جهانگیری ). به تازی زنجرف. ( اوبهی ). بمعنی شنجرف وآن چیزی است که از سیماب و گوگرد سازند و نقاشان و مصوران بکار برند و معرب آن شنجرف است و به یونانی سریقون خوانند. ( برهان ). معرب و مقلوب آن زنجفر است. ( انجمن آرا ). بر دو نوع است ، نوعی معدنی و دیگر صناعی که از زیبق و گوگرد زرد سازند و از سموم قاتله است. ( یادداشت مؤلف ). رنگی است سرخ که از سرب و ژیوه سوخته با گوگرد سازند. ( یادداشت مؤلف ) :
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من به خون دیده خضاب.
چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف.
که شنگرف بارد بر آن آفتاب.
ز شنگرف نیرنگ زد بر ترنج.
بجای ساروج اندر ستانه هاش درر.
گویی که مادرش همه شنگرف زاد و قیر.
چنان کز کوه سنگین لعل و بیجاد.
شنگرف سوده گردد مغز اندر استخوان.
ز خون همچو شنگرف شد روی خاک.
از بهر چه منقش و مدهون است.
شگفت نیست که شنگرف خیزد از سیماب
از آنکه مایه شنگرف باشد از سیماب.
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه من به خون دیده خضاب.
خسروانی.
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف.
کسائی.
بگرد اندرون همچو پر عقاب که شنگرف بارد بر آن آفتاب.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برآمد ز کنج ز شنگرف نیرنگ زد بر ترنج.
فردوسی.
بجای شنگرف اندر نگارهاش عقیق بجای ساروج اندر ستانه هاش درر.
فرخی.
بر روی لاله قیر به شنگرف برچکیدگویی که مادرش همه شنگرف زاد و قیر.
منوچهری.
ز کافوری تنش شنگرف می زادچنان کز کوه سنگین لعل و بیجاد.
( ویس و رامین ).
آن می که گر بدور بداری ز عکس وی شنگرف سوده گردد مغز اندر استخوان.
جوهری.
سپه نیز ترسنده گشتند پاک ز خون همچو شنگرف شد روی خاک.
اسدی.
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف از بهر چه منقش و مدهون است.
ناصرخسرو.
خون از اندام نازک او روان گشته بود، چنانکه شنگرف بر کوه برف. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).شگفت نیست که شنگرف خیزد از سیماب
از آنکه مایه شنگرف باشد از سیماب.
مسعودسعد.
چهار رنگ بباید گرفت یکی مانندگچ که رنگ سفید بود و یکی مانند زگال که رنگش سیاه بود و سوم مانند زعفران که رنگش زرد بود و چهارم مانند شنگرف که رنگش سرخ بود و از هر یک مقداری معلوم بهم بباید آمیخت. ( کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ).شنگرف . [ ش َ گ َ] (اِ) شنجرف . سنجرف . زنجفر. زنجرف . سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. (زمخشری ). زنجفر. (فرهنگ اسدی ). شقر. (بحر الجواهر) (دهار). شقرة. (منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.(رشیدی ) . معرب آن شنجرف .(جهانگیری ). به تازی زنجرف . (اوبهی ). بمعنی شنجرف وآن چیزی است که از سیماب و گوگرد سازند و نقاشان و مصوران بکار برند و معرب آن شنجرف است و به یونانی سریقون خوانند. (برهان ). معرب و مقلوب آن زنجفر است . (انجمن آرا). بر دو نوع است ، نوعی معدنی و دیگر صناعی که از زیبق و گوگرد زرد سازند و از سموم قاتله است . (یادداشت مؤلف ). رنگی است سرخ که از سرب و ژیوه ٔ سوخته با گوگرد سازند. (یادداشت مؤلف ) :
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من به خون دیده خضاب .
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف .
بگرد اندرون همچو پر عقاب
که شنگرف بارد بر آن آفتاب .
تو گفتی که ابری برآمد ز کنج
ز شنگرف نیرنگ زد بر ترنج .
بجای شنگرف اندر نگارهاش عقیق
بجای ساروج اندر ستانه هاش درر.
بر روی لاله قیر به شنگرف برچکید
گویی که مادرش همه شنگرف زاد و قیر.
ز کافوری تنش شنگرف می زاد
چنان کز کوه سنگین لعل و بیجاد.
آن می که گر بدور بداری ز عکس وی
شنگرف سوده گردد مغز اندر استخوان .
سپه نیز ترسنده گشتند پاک
ز خون همچو شنگرف شد روی خاک .
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
از بهر چه منقش و مدهون است .
خون از اندام نازک او روان گشته بود، چنانکه شنگرف بر کوه برف . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
شگفت نیست که شنگرف خیزد از سیماب
از آنکه مایه ٔ شنگرف باشد از سیماب .
چهار رنگ بباید گرفت یکی مانندگچ که رنگ سفید بود و یکی مانند زگال که رنگش سیاه بود و سوم مانند زعفران که رنگش زرد بود و چهارم مانند شنگرف که رنگش سرخ بود و از هر یک مقداری معلوم بهم بباید آمیخت . (کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ).
شگفت نیست گر از برف لاله ساخت زمین
که هست لاله چو شنگرف و برف چون سیماب .
سحاب گوئی یاقوت ریخت بر مینا
نسیم گوئی شنگرف بیخت بر زنگار.
گفتا ز من برو تو بسوی طبیب شهر
وز وی بیار مرهم شنگرف و داخلون .
وز روی شفق گرفت شنگرف
تصویر شهنشه فری ساخت .
صحف مینا را ده آیتها گزارش کرده شب
از شفق شنگرف و از مه لیقه دان انگیخته .
رحم کن این لعبت شنگرف را
در قلم نسخ کش این حرف را.
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش .
ز رنگ آمیزی آن آتش و آب
شبستان گشته پر شنگرف و سیماب .
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار.
عجم و نقط ز زیبق و شنگرف زد مرا
گردون که کرد چون الف کوفیان تنم .
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوانها در از شنگرف و زنگار.
- شنگرف رومی ؛ شنگرف منسوب به روم . نوعی شنگرف :
که بود آنکه او ساخت شنگرف رومی
ز گوگرد سرخ و زسیماب لرزان .
- شنگرف زاولی ؛ سرنج را گویند که نقاشان در نقاشیها بکار برند. (آنندراج ). چیزی باشد مانند شنجرف لیکن به آن سرخی نباشد و رنگش نارنجی بود و آن را سرنج نیز گویند و در نقاشیها بکار برند و بهندی سندر خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). دوائی است که نام دیگرش اسرنج است . (فرهنگ نظام ).
- شنگرف زدن قلم را ؛ تر کردن قلم را به شنگرف . (آنندراج ).
- شنگرف سودن بر لاجورد، یا شنگرف بر لاجورد باریدن ؛ کنایه از نمودار شدن سرخی صبح است بر فلک . (از آنندراج ) :
چنان شد که تاریک شد چشم مرد
ببارید شنگرف بر لاجورد.
- شنگرف گون ؛ مانند شنگرف :
رخ نار با سیب شنگرف گون
بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون .
بیا ساقی آن شیر شنگرف گون
که عکسش درآرد به سیماب خون .
چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب .
|| کرمی دراز و گندم خوار که در کشت زارها بهم رسد و غله را خراب کند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ زن شود.
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من به خون دیده خضاب .
خسروانی .
بنفشه زار بپوشید روزگار به برف
چنار گشت دوتاه و زریر شد شنگرف .
کسائی .
بگرد اندرون همچو پر عقاب
که شنگرف بارد بر آن آفتاب .
فردوسی .
تو گفتی که ابری برآمد ز کنج
ز شنگرف نیرنگ زد بر ترنج .
فردوسی .
بجای شنگرف اندر نگارهاش عقیق
بجای ساروج اندر ستانه هاش درر.
فرخی .
بر روی لاله قیر به شنگرف برچکید
گویی که مادرش همه شنگرف زاد و قیر.
منوچهری .
ز کافوری تنش شنگرف می زاد
چنان کز کوه سنگین لعل و بیجاد.
(ویس و رامین ).
آن می که گر بدور بداری ز عکس وی
شنگرف سوده گردد مغز اندر استخوان .
جوهری .
سپه نیز ترسنده گشتند پاک
ز خون همچو شنگرف شد روی خاک .
اسدی .
صحرا به لاژورد و زر و شنگرف
از بهر چه منقش و مدهون است .
ناصرخسرو.
خون از اندام نازک او روان گشته بود، چنانکه شنگرف بر کوه برف . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
شگفت نیست که شنگرف خیزد از سیماب
از آنکه مایه ٔ شنگرف باشد از سیماب .
مسعودسعد.
چهار رنگ بباید گرفت یکی مانندگچ که رنگ سفید بود و یکی مانند زگال که رنگش سیاه بود و سوم مانند زعفران که رنگش زرد بود و چهارم مانند شنگرف که رنگش سرخ بود و از هر یک مقداری معلوم بهم بباید آمیخت . (کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ).
شگفت نیست گر از برف لاله ساخت زمین
که هست لاله چو شنگرف و برف چون سیماب .
ازرقی .
سحاب گوئی یاقوت ریخت بر مینا
نسیم گوئی شنگرف بیخت بر زنگار.
؟ (از کلیله و دمنه ).
گفتا ز من برو تو بسوی طبیب شهر
وز وی بیار مرهم شنگرف و داخلون .
سوزنی .
وز روی شفق گرفت شنگرف
تصویر شهنشه فری ساخت .
خاقانی .
صحف مینا را ده آیتها گزارش کرده شب
از شفق شنگرف و از مه لیقه دان انگیخته .
خاقانی .
رحم کن این لعبت شنگرف را
در قلم نسخ کش این حرف را.
نظامی .
فندقی رنگ داده عنابش
گشته شنگرف سوده سیمابش .
نظامی .
ز رنگ آمیزی آن آتش و آب
شبستان گشته پر شنگرف و سیماب .
نظامی .
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار.
نظامی .
عجم و نقط ز زیبق و شنگرف زد مرا
گردون که کرد چون الف کوفیان تنم .
کمال اسماعیل .
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.
سعدی .
هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوانها در از شنگرف و زنگار.
سعدی .
- شنگرف رومی ؛ شنگرف منسوب به روم . نوعی شنگرف :
که بود آنکه او ساخت شنگرف رومی
ز گوگرد سرخ و زسیماب لرزان .
ناصرخسرو.
- شنگرف زاولی ؛ سرنج را گویند که نقاشان در نقاشیها بکار برند. (آنندراج ). چیزی باشد مانند شنجرف لیکن به آن سرخی نباشد و رنگش نارنجی بود و آن را سرنج نیز گویند و در نقاشیها بکار برند و بهندی سندر خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). دوائی است که نام دیگرش اسرنج است . (فرهنگ نظام ).
- شنگرف زدن قلم را ؛ تر کردن قلم را به شنگرف . (آنندراج ).
- شنگرف سودن بر لاجورد، یا شنگرف بر لاجورد باریدن ؛ کنایه از نمودار شدن سرخی صبح است بر فلک . (از آنندراج ) :
چنان شد که تاریک شد چشم مرد
ببارید شنگرف بر لاجورد.
فردوسی .
- شنگرف گون ؛ مانند شنگرف :
رخ نار با سیب شنگرف گون
بدان زخم تیغ و بدین رنگ خون .
اسدی .
بیا ساقی آن شیر شنگرف گون
که عکسش درآرد به سیماب خون .
نظامی .
چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب .
(منسوب به حسن متکلم ).
|| کرمی دراز و گندم خوار که در کشت زارها بهم رسد و غله را خراب کند. (برهان ) (از جهانگیری ) (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ زن شود.
فرهنگ عمید
۱. (زمین شناسی ) یکی از انواع سنگ های معدن جیوه که در معادن به صورت توده یا رشته و رگه پیدا می شود، غبارش سرخ یا قهوه ای رنگ است و در نقاشی به کار می رود، سولفور جیوه، اکسید سرخ سرب.
۲. (زیست شناسی ) کرمی باریک و تیره رنگ که از داخل ساقۀ گندم بالا می رود و مواد غذایی سنبله را می خورد، شنگ زن، کرم گندم.
۲. (زیست شناسی ) کرمی باریک و تیره رنگ که از داخل ساقۀ گندم بالا می رود و مواد غذایی سنبله را می خورد، شنگ زن، کرم گندم.
دانشنامه عمومی
شنگرف یا سینابر (Cinabre یا Cinnabar) با فرمول شیمیایی HgS از مجموعه کانی هاست. در طبیعت به صورت بلور موجود است ولی به طور صنعتی نیز تولید می شود. شنگرف در شعله بخار می شود و در اسید نیتریک و اسید سولفوریک نامحلول است. شنگرف جسمی دارای بلورهای شش گوش قرمز رنگ است. آن را با هدایت گاز هیدروژن سولفید (H2S) به محلول نمک های جیوه تهیه می کنند. کانیهای مشابه آن رآلگار، پروستیت، کوپریت، روتیل، هماتیت و غیره است.
پرویز بالازاده، شیمی توصیفی
ویکی پدیا آلمانی
شنگرف در ابتدا سیاه رنگ بوده ولی بعد از حرارت دادن به گونه پایدار قرمز، تغییر می یابد. در لاتین آن را به نام Cinnabar (سینابر) می شناسند.
همایند کانی شناسی (پارانژ) آن رآلگار، پروستیت، کوپریت، روتیل، هماتیت، استیبین، پیریت، مارکاسیت، کالسدوئن، کوارتز است.
شنگرف کانسار مهم جیوه است.
پرویز بالازاده، شیمی توصیفی
ویکی پدیا آلمانی
شنگرف در ابتدا سیاه رنگ بوده ولی بعد از حرارت دادن به گونه پایدار قرمز، تغییر می یابد. در لاتین آن را به نام Cinnabar (سینابر) می شناسند.
همایند کانی شناسی (پارانژ) آن رآلگار، پروستیت، کوپریت، روتیل، هماتیت، استیبین، پیریت، مارکاسیت، کالسدوئن، کوارتز است.
شنگرف کانسار مهم جیوه است.
wiki: شنگرف
دانشنامه آزاد فارسی
پیشنهاد کاربران
شنگرف بر وزن سرگرم به معنای جیوه سرخ.
برای یادسپاری اسانتر می توان از ارتباط بین کلمه ی نااشنای جدید با کلمه ی متناسب و البته اشنای قدیم بهره برد و بعد به داستان سازی و تخیل پردازی پرداخت طبق نظر کارشناسان یادگیری داستان های جذاب، خنده دار و مسخره امیز ماندگاری ذهنی را بیشتر می کند؛ مثال:
معتاده میره اداره ثبت اختراع ، مسووله میپرسه اسم ماده ایی که می خواهید ثبت کنید بفرمایید معتاده میاد داستان کشف و اختراعش را توضیح بده به این مضمون که ( سرگرم بساط بودم که جیوه که در کنارم بود از نحوه بسط زدن من سرخ شد ) اما زبانش میگیره و میگه شرگرم، مسووله میگه، چی گفتی، اون میاد توضیح بده اما متاسفانه کلمه ی اول وضعیتش خرابتر میشه، میگه شنگرم مجددا مسووله می پرسه تکرار کن ، معتاده این دفعه کلمه ی سرگرم را شنگرف بیان می کنداما مسووله که خسته شده بود و می خواست کار را تمام کند همین کلمه را برای جیوه سرخ ثبت می کند. از ان به بعد از جیوه سرخ در امر نقاشی استفاده شد و مردم با تماشای نقاشی هایی که با شنگرف کشیده می شدند شگفت زده می شدند.
ختم کلام، این داستان ها می تواند در زمینه ی استفاده از جیوه در لامپ های فلورسنت و بازی با کلماتی چون سنگر که تقریبا هم وزن شنگرف است صورت گیرد اما معمولا خلاقیت هر فرد ، بهترین نتیجه یا هدف که ماندگاری بیشتر تلفظ و معنای کلمه در ذهن است را فراهم کند.
برای یادسپاری اسانتر می توان از ارتباط بین کلمه ی نااشنای جدید با کلمه ی متناسب و البته اشنای قدیم بهره برد و بعد به داستان سازی و تخیل پردازی پرداخت طبق نظر کارشناسان یادگیری داستان های جذاب، خنده دار و مسخره امیز ماندگاری ذهنی را بیشتر می کند؛ مثال:
معتاده میره اداره ثبت اختراع ، مسووله میپرسه اسم ماده ایی که می خواهید ثبت کنید بفرمایید معتاده میاد داستان کشف و اختراعش را توضیح بده به این مضمون که ( سرگرم بساط بودم که جیوه که در کنارم بود از نحوه بسط زدن من سرخ شد ) اما زبانش میگیره و میگه شرگرم، مسووله میگه، چی گفتی، اون میاد توضیح بده اما متاسفانه کلمه ی اول وضعیتش خرابتر میشه، میگه شنگرم مجددا مسووله می پرسه تکرار کن ، معتاده این دفعه کلمه ی سرگرم را شنگرف بیان می کنداما مسووله که خسته شده بود و می خواست کار را تمام کند همین کلمه را برای جیوه سرخ ثبت می کند. از ان به بعد از جیوه سرخ در امر نقاشی استفاده شد و مردم با تماشای نقاشی هایی که با شنگرف کشیده می شدند شگفت زده می شدند.
ختم کلام، این داستان ها می تواند در زمینه ی استفاده از جیوه در لامپ های فلورسنت و بازی با کلماتی چون سنگر که تقریبا هم وزن شنگرف است صورت گیرد اما معمولا خلاقیت هر فرد ، بهترین نتیجه یا هدف که ماندگاری بیشتر تلفظ و معنای کلمه در ذهن است را فراهم کند.
کلمات دیگر: