( اسم ) عقعق کشکرک .
ارض عکه به نعت و اضافه سرزمین گرم فسرده و سردی تب
کسائی .
عبدالواسع جبلی .
کاتبی .
منوچهری .
خاقانی .
عکة. [ ع َک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) لیلة عکة؛ شب سخت گرم که تر باشد و باد نوزد در آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || أرض عکة؛ به نعت و اضافه ، زمین گرم . (از منتهی الارب ). عُکّة. (اقرب الموارد). و رجوع به عُکّة شود. || (اِ) سردی تب . || ریگ توده ٔ گرم از تاب آفتاب . || تیزی و سختی گرما بی باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عکّة [ ع ُ / ع ِ ]. ج ، عِکاک . (اقرب الموارد).
عکة. [ ع ِک ْ ک َ ] (ع اِ) سختی گرما همراه نوزیدن باد. ج ، عِکاک . (از اقرب الموارد). عُکّة [ ع َ / ع ُ ] . رجوع به عَکّة شود.
عکة. [ ع ُک ْ ک َ ] (ع ص ) أرض عکة؛ به نعت و اضافه ، سرزمین گرم . (از اقرب الموارد). عَکّة. (منتهی الارب ). رجوع به عَکة شود. || (اِ) خنور مسکه و مشک روغن خرد. (از منتهی الارب ). خیک کوچک برای روغن ، که کوچکتر از «قربة» است ، و از آن جمله است که گویند «سمن الصبی حتی صار کالعکة». (از اقرب الموارد). خیک روغن از پوست بزغاله ٔ شیرخواره . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، عُکَک ، عِکاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فسره و سردی تب . عَکّة. || ریگ توده ٔ گرم از تاب آفتاب . عَکّة. || رنگی است که بر ناقه ٔ باردار طاری گردد مانند کلف که بر زنان ظاهر آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عقعق#NAME?