کلمه جو
صفحه اصلی

سر یکی کردن

مترادف و متضاد

concord (فعل)
سر یکی کردن

concert (فعل)
جور کردن، سر یکی کردن

collude (فعل)
سازش کردن، توطئه چیدن، ساخت وپاخت کردن، تبانی کردن، سر یکی کردن

conspire (فعل)
سر یکی کردن، هم پیمان شدن، توطئه چیدن برای کار بد، در نقشه خیانت شرکت کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) متحد شدن .

فرهنگ معین

(سَ. یِ. کَ دَ )(مص ل . ) (عا. ) متحد شدن .


کلمات دیگر: