( مصدر ) ۱ - مدد کردن معاونت کردن ۲ - داد دادن .
فریاد رسیدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( ~ . رِ دَ ) (مص م . ) ۱ - مدد کردن ، یاری رساندن . ۲ - داد دادن .
لغت نامه دهخدا
فریاد رسیدن. [ ف َرْ یا رَ / رِ ]( مص مرکب ) کمک کردن. یاری کردن. به داد کسی رسیدن. به فریاد رسیدن. به فریاد کسی گوش دادن :
اگر مهمان توست این ناخوش آواز
مرا فریاد رس زین میهمانت.
که دولت تو رسیده ست خلق را فریاد.
سخت است کار بهر چه روز ایستاده ای.
ای خدا فریاد رس نعم المعین.
اﷲاﷲ خلق را فریاد رس.
که صعبم فرومانده ، فریاد رس.
در توبه کوبان که فریاد رس.
فریاد دل شکستگان رس.
اگر مهمان توست این ناخوش آواز
مرا فریاد رس زین میهمانت.
ناصرخسرو.
بدیع نیست گرت خلق تهنیت گویندکه دولت تو رسیده ست خلق را فریاد.
مسعودسعد.
گفتی که روز سختی فریاد تو رسم سخت است کار بهر چه روز ایستاده ای.
خاقانی.
او بسر دجال یک چشم لعین ای خدا فریاد رس نعم المعین.
مولوی.
ای که چون تو در زمانه نیست کس اﷲاﷲ خلق را فریاد رس.
مولوی.
بر نیکمردی فرستاد کس که صعبم فرومانده ، فریاد رس.
سعدی.
بر نیک محضر فرستاد کس در توبه کوبان که فریاد رس.
سعدی.
آخر به زکات تندرستی فریاد دل شکستگان رس.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
غیاث
کلمات دیگر: