( صفت ) منسوب به کربلائ ۱ - اهل کربلائ از مردم کربلا . ۲ - کسی که بزیارت کربلا رفته باشد و لو یک بار . ۳ - عنوانی که روستا ییان و عامه را دهند ۴ - ساخته و پر داخت. کربلا . ۵ - نوعی پارچه ( منسوب بکربلا ) بطرح محرمات که دارا ی دو خط عریض سیاه و سفید است : [ گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما کربلا یی شد لباس تیره بختیها ی ما ] . ( واعظ قزوینی )
کربلایی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(کَ بَ ) (ص نسب . ) ۱ - منسوب به کربلا. ۲ - کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. ۳ - عنوانی که روستاییان و عامه را دهند.
لغت نامه دهخدا
کربلایی. [ ک َ ب َ ] ( ص نسبی ) کربلائی. منسوب به کربلاء. || اهل کربلا. از مردم کربلا. || کسی که به زیارت کربلا رفته باشد. || عنوانی که روستاییان و عامه را دهند. ( فرهنگ فارسی معین ). مخاطبه ای عامه مردم را آنجا که نام او ندانند و عنوان «آقا» و غیره فوق شأن او دانند. || ساخته و پرداخته کربلا. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) نام نوعی از قماش به طرح محرمات که دو خطعریض داشته باشند سیاه و سفید یا مانند آن. ( آنندراج ). نوعی از قماش خطدار. ( ناظم الاطباء ) :
گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما
کربلایی شد لباس تیره بختی های ما.
پرش نایب کربلایی شده.
از داغ همیشه کربلایی پوشم.
گشت یک شب در میان وصل سهی بالای ما
کربلایی شد لباس تیره بختی های ما.
واعظ قزوینی ( از آنندراج ).
از او بال بلبل حنایی شده پرش نایب کربلایی شده.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
تا زائر کربلای عشق تو شدم از داغ همیشه کربلایی پوشم.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
کربلائی. [ ک َ ب َ ] ( ص نسبی ) کربلایی. منسوب به کربلاء. رجوع به کربلایی شود.
فرهنگ عمید
۱. مسلمانی که مرقد شهدای کربلا را زیارت کرده است.
۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.
۳. (صفت نسبی ) تهیه شده در کربلا.
۴. (صفت نسبی ) از مردم کربلا.
۵. (صفت نسبی ) مربوط به کربلا.
۶. (اسم ) [قدیمی] نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه.
۲. [عامیانه، مجاز] عنوان برخی روستاییان سالخورده.
۳. (صفت نسبی ) تهیه شده در کربلا.
۴. (صفت نسبی ) از مردم کربلا.
۵. (صفت نسبی ) مربوط به کربلا.
۶. (اسم ) [قدیمی] نوعی پارچه با دو خط عریض سفید و سیاه.
کلمات دیگر: