شهد یا شیره گوشت
شوب
فرهنگ فارسی
شهد یا شیره گوشت
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شوب . (نف مرخم ) شوینده . (ناظم الاطباء). رجوع به شوینده شود.
سر برهنه که تا نهد به سرم
شوب دربسته ٔ چو خرمن خویش .
سوزنی .
|| دستمال و رومال . (ناظم الاطباء).
سر برهنه که تا نهد به سرم
شوب دربسته چو خرمن خویش.
شوب. ( نف مرخم ) شوینده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شوینده شود.
شوب.[ ش َ ] ( ع اِ ) شوربا و قولهم : ما له شوب و لا روب ؛ یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری. ( منتهی الارب ). ماله شوب و لا روب ؛ نیست او را مرقی و نه شیری. ( از اقرب الموارد ). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است ، اما مهذب الاسماء «ما له شوب و لا روب » را چنین ترجمه نموده است : نیست او را نه انگبینی و نه شیری. و لسان العرب شوب را شیر و روب را عسل معنی کرده است. || شهد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). انگبین. ( مهذب الاسماء ). عسل. ( یادداشت مؤلف ). || پاره از خمیر. || آب یا شیر که به چیزی آمیزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شیره گوشت. ( ناظم الاطباء ).
شوب. [ ش َ ] ( ع مص ) آمیختن. ( منتهی الارب ). شیاب. ( از اقرب الموارد ). آمیختن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ). آمیختگی. ( یادداشت مؤلف ). || بعضی از نحویون آن را در حرکات اصطلاح کرده است که : اما فتحه مشوب به کسر، آن فتحه قبل از اماله است مانند فتحه «ع » عابد و عارف زیرا معانی اماله مشوب کردن فتحه به کسره و میل دادن الف به یاء است. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || خلط کردن میان فعل و قول ، و فی المثل : هو یشوب و یروب ؛ در حق شخصی گویند که میان فعل و قول خلط کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). لا شوب و لا روب ؛ کنایه از عدم خلط و غش در خرید و فروش است ، یا آنکه کنایه از مبری بودن از عیب در کالای مورد معامله است. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || نرم راندن. ( منتهی الارب ). || خیانت کردن و فریب دادن کسی را. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || دفاع کردن از کسی. ( از اقرب الموارد ).
شوب . [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). شیاب . (از اقرب الموارد). آمیختن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). آمیختگی . (یادداشت مؤلف ). || بعضی از نحویون آن را در حرکات اصطلاح کرده است که : اما فتحه ٔ مشوب به کسر، آن فتحه ٔ قبل از اماله است مانند فتحه ٔ «ع » عابد و عارف زیرا معانی اماله مشوب کردن فتحه به کسره و میل دادن الف به یاء است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || خلط کردن میان فعل و قول ، و فی المثل : هو یشوب و یروب ؛ در حق شخصی گویند که میان فعل و قول خلط کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لا شوب و لا روب ؛ کنایه از عدم خلط و غش در خرید و فروش است ، یا آنکه کنایه از مبری بودن از عیب در کالای مورد معامله است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || نرم راندن . (منتهی الارب ). || خیانت کردن و فریب دادن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ). || دفاع کردن از کسی . (از اقرب الموارد).
شوب .[ ش َ ] (ع اِ) شوربا و قولهم : ما له شوب و لا روب ؛ یعنی نیست او را شوربایی و نه شیری . (منتهی الارب ). ماله شوب و لا روب ؛ نیست او را مرقی و نه شیری . (از اقرب الموارد). و اقرب الموارد این مثل را بعد از معنای عسل آورده است ، اما مهذب الاسماء «ما له شوب و لا روب » را چنین ترجمه نموده است : نیست او را نه انگبینی و نه شیری . و لسان العرب شوب را شیر و روب را عسل معنی کرده است . || شهد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). انگبین . (مهذب الاسماء). عسل . (یادداشت مؤلف ). || پاره از خمیر. || آب یا شیر که به چیزی آمیزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیره ٔ گوشت . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
دستمال؛ مندیل؛ دستار.
آمیختن، مخلوط کردن.
آمیختن؛ مخلوط کردن.
دانشنامه عمومی
این دهانه ۹ دهانه اقماری دارد.
دانشنامه اسلامی
«شَوْب» به معنای چیزی است که با شیء دیگر، مخلوط شود.
آمیختن «شاب الشیء شوباً: خلطه» در نهج البلاغه خطبه 101 فرموده «سُرورُها مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ» شادی دنیا آمیخته با اندوه است. . ضمیر «عَلَیْها» به شجره زقّوم راجع است یعنی سپس روی آن مخلوطی از آب جوشان دارند. شوب مصدر به معنی مفعول است گویا مراد آن است که اب جوشان با زقّوم در شکمشان مخلوط میگردد این کلمه فقط یک بار در قرآن آمده است.
پیشنهاد کاربران
نفوس آنان از شوب شهوت پاک گردید.