کلمه جو
صفحه اصلی

شهله

فارسی به انگلیسی

fat


فرهنگ فارسی

چربی گوشت، سفیدی روی گوشت، گوشت بسیارچرب
( اسم ) ۱ - چربی گوشت . ۲ - گوشت بسیار چرب .
میش چشمی گفته اند در شهله سیاهی چشم کمتر از رزقه است و خطوط سرخ ندارد .

فرهنگ معین

(شَ لَ ) (اِ. ) ۱ - چربی گوشت . ۲ - گوشت بسیار چرب .

لغت نامه دهخدا

( شهلة ) شهلة. [ ش َ ل َ ] ( ع ص ) زن کلانسال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). زن سخت زال. ( دهار ). || زن میانه تمام عقل ، خاص بالنساء لایوصف بها الرجال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شهلة. [ ش ُ ل َ ]( ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). میش چشمی ،و گفته اند در شهلة سیاهی چشم کمتر از زرقه است و خطوط سرخ ندارد. ( ناظم الاطباء ).
شهله. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] ( از ع ، ص ) پیرزن. ( غیاث ). عجوز. سخت پیر. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) میش چشمی. سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || ( اِ ) گوشت بسیار چرب. ( برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند. ( آنندراج ) ( رشیدی ). گوشت بد. ( یادداشت مؤلف ). چربوی گوشت. چربوی روی تن گوسفند و جز آن غیر دنبه. شهره. چربو وپیه گوشت چون بپزد. ( یادداشت مؤلف ). و در تداول عامه شحله و شحره و شلهه ( شلحه ) هم گویند :
ور نگرد شهله را در قدح نرگسی
نرگس شهلا شود منفعل اندر چمن.
بسحاق اطعمه.
شهله چربش دوله گیپا پاچه دست و کله سر
روده زیچک شُش حسیبک دل کباب و خون جگر.
بسحاق اطعمه.
|| خفاش و شب پره. ( ناظم الاطباء ).

شهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || (اِ) گوشت بسیار چرب . (برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند. (آنندراج ) (رشیدی ). گوشت بد. (یادداشت مؤلف ). چربوی گوشت . چربوی روی تن گوسفند و جز آن غیر دنبه . شهره . چربو وپیه گوشت چون بپزد. (یادداشت مؤلف ). و در تداول عامه شحله و شحره و شلهه (شلحه ) هم گویند :
ور نگرد شهله را در قدح نرگسی
نرگس شهلا شود منفعل اندر چمن .

بسحاق اطعمه .


شهله چربش دوله گیپا پاچه دست و کله سر
روده زیچک شُش حسیبک دل کباب و خون جگر.

بسحاق اطعمه .


|| خفاش و شب پره . (ناظم الاطباء).

شهلة. [ ش َ ل َ ] (ع ص ) زن کلانسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن سخت زال . (دهار). || زن میانه ٔ تمام عقل ، خاص بالنساء لایوصف بها الرجال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


شهلة. [ ش ُ ل َ ](ع اِمص ) میش چشمی و نیکو از آن ، یا شهلة آن است که حدقه ٔ چشم بسرخی زند و خطهای سرخ نبوده باشد مانند شکلة، لیکن آن عبارت است از کمی سیاهی حدقه بحدی که گویا مایل بسرخی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). میش چشمی ،و گفته اند در شهلة سیاهی چشم کمتر از زرقه است و خطوط سرخ ندارد. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. چربی گوشت، سفیدی روی گوشت.
۲. گوشت بسیارچرب.


کلمات دیگر: