کلمه جو
صفحه اصلی

شندف

فرهنگ فارسی

( اسم ) طبل دمامه نقاره بزرگ .
فرس شندف اسب بلند یا کز رخسار

فرهنگ معین

(شَ دَ ) (اِ. ) طبل ، نقارة بزرگ .

لغت نامه دهخدا

شندف. [ ش َ دَ ] ( اِ ) طبل و دمامه و دهل و نقاره بزرگ. ( برهان ). دهل. ( فرهنگ اسدی ). طبل و دهل. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.
کسائی.
تا بدر خانه تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.
فرخی.
خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست.
؟ ( از انجمن آرا ).

شندف. [ ش ُ دُ ] ( ع ص ) فرس شندف ؛ اسب بلند یا کز رخسار. ( منتهی الارب ). الشُنْدُف من الخیل ؛ المشرف و قیل المائل الخد. ج ، شَنادِف. ( اقرب الموارد ). اسب بلند و کج رخسار. ( ناظم الاطباء ).

شندف . [ ش َ دَ ] (اِ) طبل و دمامه و دهل و نقاره ٔ بزرگ . (برهان ). دهل . (فرهنگ اسدی ). طبل و دهل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) :
بوق خایه چون به غلغل درفتد
گوئیش در زیر ران شندف زند.

کسائی .


تا بدر خانه ٔ تو بر گه نوبت
سیمین شندف زنند و زرین مزمار.

فرخی .


خروش شندف و شیپور برخاست
قیامت گشت و نفخ صور برخاست .

؟ (از انجمن آرا).



شندف . [ ش ُ دُ ] (ع ص ) فرس شندف ؛ اسب بلند یا کز رخسار. (منتهی الارب ). الشُنْدُف من الخیل ؛ المشرف و قیل المائل الخد. ج ، شَنادِف . (اقرب الموارد). اسب بلند و کج رخسار. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

دهل، طبل، کوس، تبوراک: تا به در خانهٴ تو بر گه نوبت / سیمین شندف زنند و زرّین مزمار (فرخی: ۹۵ ).


کلمات دیگر: