فروخته
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(فُ خْ تِ ) (ص مف . ) افروخته .
لغت نامه دهخدا
فروخته. [ ف ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) بیع کرده شده. ( برهان ). اسم مفعول از فروختن. ( حاشیه برهان چ معین ).
فروخته. [ ف َ / ف ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) افروخته. فروزان. درخشان. ( برهان ). روشن :
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان.
در جگر دشمنان فروخته ناری.
فروخته ست زمانه به دولت سلطان.
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
فروخته. [ ف َ / ف ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) افروخته. فروزان. درخشان. ( برهان ). روشن :
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان.
فرخی.
پیش تن دوستان ز رنج پناهی در جگر دشمنان فروخته ناری.
فرخی.
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان فروخته ست زمانه به دولت سلطان.
عنصری.
- فروخته روی ؛ زیباروی. افروخته روی : بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
مسعودسعد.
- فروخته شدن ؛ روشن شدن : چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب.
مسعودسعد.
رجوع به افروخته شود.فروخته . [ ف َ / ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) افروخته . فروزان . درخشان . (برهان ). روشن :
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان .
پیش تن دوستان ز رنج پناهی
در جگر دشمنان فروخته ناری .
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان
فروخته ست زمانه به دولت سلطان .
- فروخته روی ؛ زیباروی . افروخته روی :
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
- فروخته شدن ؛ روشن شدن :
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب .
رجوع به افروخته شود.
همچو دلها بدو فروخته باد
صدر و ایوان و مجلس و میدان .
فرخی .
پیش تن دوستان ز رنج پناهی
در جگر دشمنان فروخته ناری .
فرخی .
چو تن به جان و به دانش دل و به عقل روان
فروخته ست زمانه به دولت سلطان .
عنصری .
- فروخته روی ؛ زیباروی . افروخته روی :
بدین فروخته رویان نگه کنم که همی
به فعل طبعی روی زمین فروزانند.
مسعودسعد.
- فروخته شدن ؛ روشن شدن :
چو آتش است حسامت که چون فروخته شد
بدو دل و جگر دشمنان کنند کباب .
مسعودسعد.
رجوع به افروخته شود.
فروخته . [ ف ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بیع کرده شده . (برهان ). اسم مفعول از فروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرهنگ عمید
به فروش رسیده.
کلمات دیگر: