مراسمي را بجا اوردن , اداره کردن , بعنوان داور مسابقات را اداره کردن , انجام دادن , کردن , بجا اوردن , اجرا کردن , بازي کردن , نمايش دادن , ايفاکردن
اد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
شطی به فرانسه که از جانب شرقی کارلیت سرچشمه می گیرد بسوی شمال بین کربیر وپیرنه آریژی جریان می یابد و پس از لیمو وارد دشت می گردد . پس از آنکه فرسکل بدان منضم گردید بسوی مشرق تمایل میگردد و وارد بحر الروم ( مدیترانه ) میشود ۲۲ کیلومتر طول دارد٠
شرم زنان و جانوران دیگر باشد
لغت نامه دهخدا
اد. [ اُدد ] (اِخ ) ابن اُدَد. پدر عدنان یکی از اجداد رسول صلی اﷲ علیه و آله است . (مجمل التواریخ والقصص ص 228).
اد. [ اُدد ] (اِخ ) ابن طابخةبن الیاس بن مضر. نام پدر قبیله ایست از یمن . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). و رجوع به انساب سمعانی ص 9 س 16 شود.
اد. [ اَدد / اِدد ] (ع ص ، اِ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت . (منتهی الارب ): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. (قرآن 89/19)؛ ای منکراً. || عجب . عجیب . شگفت . (آنندراج ). شگفتی . (مهذب الاسماء). || کار شنیع. (آنندراج ). || حادثه ٔ زمانه . بلا. (آنندراج ). بلای عظیم . (منتهی الارب ). سختی . (مهذب الاسماء). روز بد. || غلبه . قوت . نیرو. (مهذب الاسماء). ج ، آداد، اِداد، اِدَد.
اد. [ -َدْ] ( ضمیر ) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
اد. [ اِ ] ( اِخ ) شهریست به هلند دارای سی هزار تن سکنه.
اد. [ اُ ] ( اِخ ) خواهر آبکار پادشاه ارمنستان. رجوع به ایران باستان ص 2602 شود.
اد. [ اُ ] ( اِخ ) ژان. کشیش فرانسوی متولد به ری ( 1601 - 1680م. ).وی مؤسس جمعیت ادیست ها و برادر مزری مورخ بود.
اد. [ اَدد ] ( ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف. باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن. ( زوزنی ). نالیدن شتر از جدائی بچه. || دراز کشیدن امری. || سیر کردن در زمین. || رسیدن بلاکسی را. کسی را بلائی رسیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
اد. [ اَدد / اِدد ] ( ع ص ، اِ ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت. ( منتهی الارب ): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. ( قرآن 89/19 )؛ ای منکراً. || عجب. عجیب. شگفت. ( آنندراج ). شگفتی. ( مهذب الاسماء ). || کار شنیع. ( آنندراج ). || حادثه زمانه. بلا. ( آنندراج ). بلای عظیم. ( منتهی الارب ). سختی. ( مهذب الاسماء ). روز بد. || غلبه. قوت. نیرو. ( مهذب الاسماء ). ج ، آداد، اِداد، اِدَد.
اد. [ اُدد ] ( اِخ ) ابن اُدَد. پدر عدنان یکی از اجداد رسول صلی اﷲ علیه و آله است. ( مجمل التواریخ والقصص ص 228 ).
اد. [ اُدد ] ( اِخ ) ابن طابخةبن الیاس بن مضر. نام پدر قبیله ایست از یمن. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ). و رجوع به انساب سمعانی ص 9 س 16 شود.
اد. [ -َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
اد. [ اَدد ] (ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف . باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن . (زوزنی ). نالیدن شتر از جدائی بچه . || دراز کشیدن امری . || سیر کردن در زمین . || رسیدن بلاکسی را. کسی را بلائی رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
اد. [ اِ ] (اِخ ) شهریست به هلند دارای سی هزار تن سکنه .
اد. [ اُ ] (اِخ ) ژان . کشیش فرانسوی متولد به ری (1601 - 1680م .).وی مؤسس جمعیت ادیست ها و برادر مزری مورخ بود.
اد. [ اُ ] (اِخ ) خواهر آبکار پادشاه ارمنستان . رجوع به ایران باستان ص 2602 شود.
دانشنامه عمومی
اِد (شخصیت بازی مکس پین ۲)
اد (رود)
اد (ویرایشگر متن)
http://man.cat-v.org/unix-1st/1/ed
http://c2.com/cgi/wiki?EdIsTheStandardTextEditor
http://snap.nlc.dcccd.edu/learn/nlc/ed.html
گویش مازنی
۱از این به بعد ۲باز هم دوباره
پیشنهاد کاربران
اُد ( Od ) :در زبان ترکی به معنی آتش است