کلمه جو
صفحه اصلی

ببا

فرهنگ فارسی

قصبه ایست

لغت نامه دهخدا

ببا. [ ب َ ] ( ص ) در خانه.در سرا. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ). در که به عربی باب گویند. ( فرهنگ ضیاء ). || آشی که از بنه پزند. ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ). آشی که از بن پزند و بن را به عربی حبةالخضراء گویند. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ).

ببا. [ ب َ ]( ص ) چند. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151 ) :
ببا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین.
ابوشکور.
اما این کلمه محرف «بتا»ست و در شعر ابوشکور نیز همان است. رجوع به «بتا» شود.

ببا. [ ب َ ] ( اِخ ) قصبه ای است در صعید به ساحل غربی نیل و در حوالی بهنسا. ( از معجم البلدان ).

ببا. [ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای است در صعید به ساحل غربی نیل و در حوالی بهنسا. (از معجم البلدان ).


ببا. [ ب َ ] (ص ) در خانه .در سرا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع). در که به عربی باب گویند. (فرهنگ ضیاء). || آشی که از بنه پزند. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). آشی که از بن پزند و بن را به عربی حبةالخضراء گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).


ببا. [ ب َ ](ص ) چند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 151) :
ببا روزگاری برآید برین
کنم پیش هرکس هزار آفرین .

ابوشکور.


اما این کلمه محرف «بتا»ست و در شعر ابوشکور نیز همان است . رجوع به «بتا» شود.

دانشنامه عمومی

ببا نام شهر و شهرستانی در استان بنی سویف مصر است.
فهرست شهرهای مصر
ویکی پدیای عربی، ۲۱ مارس ۲۰۰۷.

گویش مازنی

/bebaa/ پدر – بابا - پدربزرگ

۱پدر – بابا ۲پدربزرگ



کلمات دیگر: