کلمه جو
صفحه اصلی

مثقبه

فرهنگ فارسی

( اسم ) مثقب : با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزل. مثقب. نجاری است ...
یک دانه مرواردید سفته

لغت نامه دهخدا

( مثقبة ) مثقبة. [ م ُ ث َق ْ ق َب َ ] ( ع ص ) یک دانه مروارید سفته. ( ناظم الاطباء ).
مثقبه. [ م ِ ق َ ب َ / ب ِ ] ( از ع ، اِ ) مِثقَب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مثقبه اول به مطرقه.
سوزنی ( یادداشت ایضاً ).
با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزله مثقبه نجاری است. ( المآثر و الاَّثار، ص 114 ). و رجوع به مثقب شود.

مثقبه . [ م ِ ق َ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) مِثقَب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مثقبه اول به مطرقه .

سوزنی (یادداشت ایضاً).


با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزله ٔ مثقبه ٔ نجاری است . (المآثر و الاَّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود.

مثقبة. [ م ُ ث َق ْ ق َب َ ] (ع ص ) یک دانه مروارید سفته . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: