کلمه جو
صفحه اصلی

مجاد

لغت نامه دهخدا

مجاد. [ م ِ ] ( ع مص ) به بزرگی نبرد کردن با کسی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن. ( از ناظم الاطباء ): ماجده مماجدة و مجاداً؛ با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. ( از اقرب الموارد ).

مجاد. [ م ُ ] ( ع ص ) نیکوکار شده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ).

مجاد. [ م ُ جادد ] ( ع ص ) کسی که اتفاق کند با دیگری. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || کسی که درست تحقیق کند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) ( از منتهی الارب ).

مجاد. [ م ِ ] (ع مص ) به بزرگی نبرد کردن با کسی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن . (از ناظم الاطباء): ماجده مماجدة و مجاداً؛ با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. (از اقرب الموارد).


مجاد. [ م ُ ] (ع ص ) نیکوکار شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ).


مجاد. [ م ُ جادد ] (ع ص ) کسی که اتفاق کند با دیگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که درست تحقیق کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از منتهی الارب ).



کلمات دیگر: