نشب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نشب. [ ن َ ش َ ] ( ع اِ ) مال و عقار. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). خواسته. ( فرهنگ خطی ). مال اصیل ناطق باشد یا صامت. آب و زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نشبة. ( آنندراج ). ج ، نشوب. || درختی است که بدان کمان سازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
نشب. [ ن َ ش ِ ] ( ع ص )عَلِق. ( از المنجد ) ( اقرب الموارد ). معلق آویزان.
نشب . [ ن َ ش َ ] (ع اِ) مال و عقار. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). خواسته . (فرهنگ خطی ). مال اصیل ناطق باشد یا صامت . آب و زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشبة. (آنندراج ). ج ، نشوب . || درختی است که بدان کمان سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نشب . [ ن َ ش َ ] (ع مص ) بسته شدن و درآویختن . (منتهی الارب ). درآویختن از چیزی . (بحر الجواهر). درآویخته شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نشوب . نشبة. (منتهی الارب ). || معلق ماندن و بیرون نیامدن [ استخوان در گلو ] . (از المنجد). || نشب منشب سوء؛ در بدی افتاد که روی رهائی از آن ندارد. (منتهی الارب ). || لازم گردیدن کار کسی را. (ازمنتهی الارب ). گویند: نشبه الامر. رجوع به نشوب شود.
نشب . [ ن َ ش ِ ] (ع ص )عَلِق . (از المنجد) (اقرب الموارد). معلق آویزان .