( مصدر ) گوژ شدن : تا گوژ پشت پشتم و تا تنگ شد دلم چون خان. کمانش چون حلق. کمر . ( معزی )
گوژ گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گوژ گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب )گوژ ( کوز ) شدن. گوز شدن. خمیده شدن. منحنی شدن. دوتو شدن. کمانی شدن. خمیدن. خمیدگی یافتن :
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.
گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی
باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین.
منوچهری.
کلمات دیگر: