کلمه جو
صفحه اصلی

کعبره

فرهنگ فارسی

هر چیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند .یا سراستخوانها یا استخوان درشت

لغت نامه دهخدا

( کعبرة ) کعبرة. [ ک َ ب َ رَ ] ( ع مص ) بریدن بوسیله شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). منه کعبره بالسیف کعبرة. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) زن عجمی درشت اندام درشتخوی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).

کعبرة. [ ک ُ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کُزل. || سراستخوانها. || گره بندهای زراعت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || هرچیزفراهم آمده. || استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام. || پاره ای از گوشت. || استخوان درشت. || بیخ سر. || سرین آگنده. || سرگین خشک شده بر دنب شتر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کعبرة. [ ک َ ب َ رَ ] (ع مص ) بریدن بوسیله ٔ شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منه کعبره بالسیف کعبرة. (ناظم الاطباء). || (ص ) زن عجمی درشت اندام درشتخوی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


کعبرة. [ ک ُ ب ُ رَ ] (ع اِ) هرچیز سرگنده ای که از گندم وقت پاک کردن دور کنند. کُزل . || سراستخوانها. || گره بندهای زراعت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || هرچیزفراهم آمده . || استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام . || پاره ای از گوشت . || استخوان درشت . || بیخ سر. || سرین آگنده . || سرگین خشک شده بر دنب شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: