فیمان .(اِخ ) قریه ای است در نزدیکی مرو. (معجم البلدان ).
فیمان
لغت نامه دهخدا
فیمان . [ ف َ ] (معرب ، اِ) عهد و پیمان . (منتهی الارب ).
فیمان. [ ف َ ] ( معرب ، اِ ) عهد و پیمان. ( منتهی الارب ).
فیمان. ( اِ ) به معنی حسن هدی باشد، و آن محبت نفس است به تکمیل خود به خوبی قول و فعل. ( برهان ). ظاهراً برساخته فرقه آذرکیوان است. ( از حاشیه برهان چ معین ).
فیمان.( اِخ ) قریه ای است در نزدیکی مرو. ( معجم البلدان ).
فیمان. ( اِ ) به معنی حسن هدی باشد، و آن محبت نفس است به تکمیل خود به خوبی قول و فعل. ( برهان ). ظاهراً برساخته فرقه آذرکیوان است. ( از حاشیه برهان چ معین ).
فیمان.( اِخ ) قریه ای است در نزدیکی مرو. ( معجم البلدان ).
فیمان . (اِ) به معنی حسن هدی باشد، و آن محبت نفس است به تکمیل خود به خوبی قول و فعل . (برهان ). ظاهراً برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
کلمات دیگر: