بالواسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) تار در مقابل پود. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). تارهایی را گویند که بجهت بافتن مهیا ساخته اند و آنرا تانه نیز خوانند.( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192 ). ریسمانهائی که بطور تار ( مقابل پود ) مهیا شده باشد. ( فرهنگ نظام ). تار جامه و بافته مقابل پود. ( ناظم الاطباء ). ریسمان پارچه که در طول واقع شود. تار. تاره. تانه. فرت. سدی. حایل. مقابل پود. رجوع به بالوسه شود.
بالواسه
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد کاربران
معنی بالواسه میشود غم و اندوه
کلمات دیگر: