۱ - ( مصدر ) بی چیز شدن درویش گردیدن ۲ - ( اسم ) تهیدستی درویشی .
نام ولایتی است از ترکستان
املاق . [ اِ ] (ع مص ) درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ) (آنندراج ). درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تباه کردن [ مال ] و درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیة املاق (قرآن 31/17). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بی چیز شدن بر اثر انفاق مال . و اصل آن از مَلَق به معنی نرم گردانیدن است برای اینکه فقر انسان را خوار می کند و نرم می گرداند، گویند املق الرجل ما معه ؛ وقتی که خارج کند آنرا از دستش و نگه ندارد. (از اقرب الموارد). || بچه افکندن اسب ماده و ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بچه افکندن مادیان و ناقه . (ناظم الاطباء). بچه افکندن مادیان . (از اقرب الموارد). || شستن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیرون کردن و بردن روزگار مال کسی را از دستش ، گویند املقه الخطوب ؛ وقتی که بی چیز گرداند او را. (از اقرب الموارد). || (حامص ) درویشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء).
املاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غایب و ناپدید گشتن . (ناظم الاطباء). گویند املق [ انملق ] منی ؛ ای افلت . (از منتهی الارب ). و رجوع به انملاق شود.
املاق . [ اِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ترکستان . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138).