( اسم ) آمیزنده مخلوط کننده .
ممتزج
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(مُ تَ زَ ) [ ع . ] (اِمف . ) آمیخته ، مخلوط .
(مُ تَ زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آمیزنده ، مخلوط کننده .
(مُ تَ زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) آمیزنده ، مخلوط کننده .
(مُ تَ زَ) [ ع . ] (اِمف .) آمیخته ، مخلوط .
(مُ تَ زِ) [ ع . ] (اِفا.) آمیزنده ، مخلوط کننده .
لغت نامه دهخدا
ممتزج.[ م ُ ت َ زِ ] ( ع ص ) آمیخته شده. ( ناظم الاطباء ). آمیخته شونده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). آمیخته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : هوا به لطف طبع او ممتزج شد. ( سندبادنامه ص 12 ). زر و نقره چون از معدن بیرون آید با کدورت کان ممتزج و مختلط باشد. ( سندبادنامه ص 44 ). || آمیزنده. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). مخلوطکننده. رجوع به امتزاج شود.
فرهنگ عمید
مخلوط، آمیخته شده.
پیشنهاد کاربران
مخلوط شده، قاطی شده، هم زده شده، در هم تنیده شده.
کلمات دیگر: