نوعی از دویدن که پایها با هم افتد پی در پی درخشیدن برق .
ولیف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ولیف . [ وَ ] (ع ص ) وَلوف . برق پیاپی درخشنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
ولیف. [ وَ ] ( ع ص ) وَلوف. برق پیاپی درخشنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
ولیف. [ وَ ] ( ع مص ) نوعی از دویدن که پایها با هم افتد. || پی درپی درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || با هم آمدن قوم برابر. ( منتهی الارب ). با هم آمدن قوم. ( اقرب الموارد ).
ولیف. [ وَ ] ( ع مص ) نوعی از دویدن که پایها با هم افتد. || پی درپی درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || با هم آمدن قوم برابر. ( منتهی الارب ). با هم آمدن قوم. ( اقرب الموارد ).
ولیف . [ وَ ] (ع مص ) نوعی از دویدن که پایها با هم افتد. || پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || با هم آمدن قوم برابر. (منتهی الارب ). با هم آمدن قوم . (اقرب الموارد).
کلمات دیگر: