تلا لو , تاباندن , نور ضعيف , پرتو اني , سوسو , تظاهر موقتي , نور دادن , سوسو زدن , روشنايي ضعيف , نور کم , درک اندک , خرده , تکه , کور کوري کردن , با روشنايي ضعيف تابيدن , چشمک زدن (بويژه در مورد ستارگان) , برق زدن ياتکان تکان خوردن , چشمک , بارقه , تلا ء لو
ومیض
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
ومضان درخشیدن برق بی آنکه پراکنده گردد در ابر
لغت نامه دهخدا
ومیض. [ وَ ] ( ع مص ) ومض. ومضان. درخشیدن برق بی آنکه پراکنده گردد در ابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). درخشیدن بخنوه. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به ومض و ومضان شود.
کلمات دیگر: