ناگهان گرفته شده، فروگرفته شده ، مغشی علیه: بیهوش
( اسم ) ۱ - ناگهان فرو گرفته . ۲ - ( صفت ) بیهوش .
زر دوزی شده
( اسم ) ۱ - ناگهان فرو گرفته . ۲ - ( صفت ) بیهوش .
زر دوزی شده
مغشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ) سراسیمه و حیران . (ناظم الاطباء).
- مغشی علیه ؛ بیهوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیهوش شده . از هوش بشده . از هوش رفته . بی خویشتن . بیخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ینظرون اًلیک نظر المغشی علیه من الموت . (قرآن 20/47). از دست دوستان بر مغشی علیه یک قطره گلاب افشان کفایت کند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 46). || ناگهان گرفته شده . (ناظم الاطباء).
مغشی . [ م ُ غ َش ْ شا ] (ع ص ) زردوزی شده . (ناظم الاطباء).