کلمه جو
صفحه اصلی

انباغ

فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) ۱ - شریک انباز ۲ - دو زن که در نکاح یک مرد باشند هر یک دیگری را انباغ است و سنی هوو .
بسیار شد آمد نمودن به شهری تردد بسیار به شهری . یا بر آوردن آرد از سوراخ پرویزن .

فرهنگ معین

( اَ ) (ص . اِ. ) ۱ - شریک ، انباز. ۲ - هوو.

لغت نامه دهخدا

انباغ. [ اَم ْ ] ( ص ، اِ ) شریک. ( فرهنگ فارسی معین ). || دو زن را گویند که در نکاح یک مرد باشند، و هر یک از ایشان مر دیگری را انباغ باشد. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ) ( از مؤید الفضلاء ) ( از شرفنامه منیری ). ضره. ( دهار ) آموسنی. ( ناظم الاطباء ). وسنی. هوو. هبو. بنانج. ( یادداشت مؤلف ). بهندی سوکن نامند. ( شرفنامه منیری ). بهندی سوت گویند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و رجوع به انباز شود.

انباغ. [ اِم ْ ] ( ع مص ) بسیار شدآمد نمودن بشهری. ( از منتهی الارب ). بسیار آمدشد نمودن در شهری. ( ناظم الاطباء ). تردد بسیار بشهری. ( از اقرب الموارد ). || برآوردن آرد را از سوراخ پرویزن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

انباغ . [ اَم ْ ] (ص ، اِ) شریک . (فرهنگ فارسی معین ). || دو زن را گویند که در نکاح یک مرد باشند، و هر یک از ایشان مر دیگری را انباغ باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ). ضره . (دهار) آموسنی . (ناظم الاطباء). وسنی . هوو. هبو. بنانج . (یادداشت مؤلف ). بهندی سوکن نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندی سوت گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به انباز شود.


انباغ . [ اِم ْ ] (ع مص ) بسیار شدآمد نمودن بشهری . (از منتهی الارب ). بسیار آمدشد نمودن در شهری . (ناظم الاطباء). تردد بسیار بشهری . (از اقرب الموارد). || برآوردن آرد را از سوراخ پرویزن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. همباز، شریک.
۲. = هوو: زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار هم زانو (ناصرخسرو: ۱۶۳ ).


کلمات دیگر: