کلمه جو
صفحه اصلی

حشیان

لغت نامه دهخدا

حشیان . [ ح َش ْ ] (ع ص ) نعت مذکر از حشی . تاسه برافتاده . (منتهی الارب ) دمه گرفته . (مهذب الاسماء).


حشیان . [ ح َش ْ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک . 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه . ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن ، انگور. شغل اهالی زراعت ، گله داری ، قالیچه بافی .راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعه ٔ حشیان دارد که بنای آن قدیمی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


حشیان. [ ح َش ْ ] ( ع ص ) نعت مذکر از حشی. تاسه برافتاده. ( منتهی الارب ) دمه گرفته. ( مهذب الاسماء ).

حشیان. [ ح َش ْ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک. 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه. ترک و فارسی زبانند. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات ، بنشن ، انگور. شغل اهالی زراعت ، گله داری ، قالیچه بافی.راه مالرو. قلعه ای خرابه به نام قلعه حشیان دارد که بنای آن قدیمی است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

دانشنامه عمومی



کلمات دیگر: