محمد بن سعد نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهر حیان حیانی نیز گفته شده است .
رباحی
فرهنگ فارسی
محمد بن سعد نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهر حیان حیانی نیز گفته شده است .
لغت نامه دهخدا
رباحی. [ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب است به قلعه رباح که در بلاد اندلس واقع شده. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( معجم البلدان ) ( انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رباحی. [ رَ ] ( اِخ ) قاسم بن شارح. محدث و فقیه بود. ( از معجم البلدان ).
رباحی. [ رَ ]( اِخ ) محمدبن ابوسهلویه. فقیه و محدث بود. ( از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.
رباحی. [ رَ ] ( اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است. ( از معجم البلدان ).
رباحی . [ رَ ] (اِخ ) قاسم بن شارح . محدث و فقیه بود. (از معجم البلدان ).
رباحی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان ، حیانی نیز گفته شده است . (از معجم البلدان ).
رباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) کافوری که بشهر رباح منسوب است . (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است ، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهور به داشتن کافور نیست وکافور رباحی یا عطر زباد است و یا کافوری که بوی زباد دهد یا برای جودت آن کافور را رباحی گویند، یعنی کافوری خوشبوی تر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). جنسی است از کافور. (از تاج العروس ). و رجوع به رباح شود.
رباحی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به قلعه ٔ رباح که در بلاد اندلس واقع شده . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (معجم البلدان ) (انساب سمعانی ). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رباحی . [ رَ ](اِخ ) محمدبن ابوسهلویه . فقیه و محدث بود. (از معجم البلدان ). و رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب شود.