کلمه جو
صفحه اصلی

صعدی

لغت نامه دهخدا

صعدی. [ ص َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به صعدة. رجوع به صعدة شود.

صعدی. [ ص َ] ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن مسلم بطال مکنی به ابوعبداﷲ. وی به مصیصه فرود آمد و از علی بن مسلم هاشمی و محمدبن عقبةبن علقمه و اسحاق بن وهب علاف و محمدبن حمیدرازی و سمادبن سعیدبن خلف حدیث کند. وی بقصد حج به دمشق آمد. از او محمدبن سلیمان ربعی و حمزةبن محمد کنانی حافظ و جز آن دو روایت کنند. ( معجم البلدان ).

صعدی . [ ص َ ] (ص نسبی ) نسبت است به صعدة. رجوع به صعدة شود.


صعدی . [ ص َ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن مسلم بطال مکنی به ابوعبداﷲ. وی به مصیصه فرود آمد و از علی بن مسلم هاشمی و محمدبن عقبةبن علقمه و اسحاق بن وهب علاف و محمدبن حمیدرازی و سمادبن سعیدبن خلف حدیث کند. وی بقصد حج به دمشق آمد. از او محمدبن سلیمان ربعی و حمزةبن محمد کنانی حافظ و جز آن دو روایت کنند. (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: