صریف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صریف. [ ص َ ] ( اِخ ) موضعی است از نباج بر ده میلی آن و آن بلده ای است بنی اسیدبن عمروبن تمیم را بر سر راه و مرتفع است و بدانجا نخلی است. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
صریف . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است از نباج بر ده میلی آن و آن بلده ای است بنی اسیدبن عمروبن تمیم را بر سر راه و مرتفع است و بدانجا نخلی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
صریف . [ ص َ ] (ع مص ) بانگ کردن چرخ دلو وقت آب کشیدن . (منتهی الارب ). آواز کردن نای چاه و آنچه بدان ماند. (مصادر زوزنی ). || آواز کردن دندان شتر. (مصادر زوزنی ). || (ص ، اِ) سیم خالص . و منه ما انتم ذهباً ولا صریفاً و لکن انتم الخزف . (منتهی الارب ). || بانگ در. (منتهی الارب ). || آواز چرخ دلو. (منتهی الارب ). بانگ بکره . (مهذب الاسماء). || (ص ) شیر گرم دوشیده . (منتهی الارب ). شیر تازه . (مهذب الاسماء). شیر تازه که هنوز گرم باشد. || شراب پاکیزه . (معجم البلدان ). شراب آن ساعت که از خم بیرون آرند. || بانگ دندان شتر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || شاخ خود خشکیده از درخت ، به فارسی خودخوش است . (منتهی الارب ).