یا شاهسدان مولف ایرانی نویسد : ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان در پهل شاهسدان در صفحه کوشان میزیست .
شاهستان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شاهستان. [ هَِ ] ( اِخ ) مملکت ایران. ( ناظم الاطباء ).
شاهستان. [ هَِ ] ( اِخ ) شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحه کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شده شاهستان است و گوید این اسم [ پهل شاهسدان ] با گرگان مطابقت میکند. ( ایران باستان ج 3 ص 2595 ).
شاهستان. [ هَِ ] ( اِخ ) شاهسدان. مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحه کوشان میزیست. و شاهسدان مبدل شده شاهستان است و گوید این اسم [ پهل شاهسدان ] با گرگان مطابقت میکند. ( ایران باستان ج 3 ص 2595 ).
شاهستان . [ هَِ ] (اِخ ) شاهسدان . مؤلف ایران باستان نویسد: ارشک بزرگ پسر پادشاه تتالیان درپهل شاهسدان در صفحه ٔ کوشان میزیست . و شاهسدان مبدل شده ٔ شاهستان است و گوید این اسم [ پهل شاهسدان ] با گرگان مطابقت میکند. (ایران باستان ج 3 ص 2595).
شاهستان . [ هَِ ] (اِخ ) مملکت ایران . (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: