زحن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زحن . [ زَ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا و همچنین است زُحَن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
زحن. [ زَ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا و همچنین است زُحَن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).
زحن. [ زُ ح َ ] ( ع ص ) مرد کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ترجمه قاموس ) ( آنندراج ). مرد کوتاه و شکم بر آمده. مؤنث آن زحنة است.( از متن اللغة ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
زحن. [ زَ ح َ ] ( ع مص ) دگرگون شدن ( حالت ) چهره از اندوه یابیماری. ( از تاج العروس از لسان ) ( از متن اللغة ).
زحن . [ زَ ] (ع مص ) درنگ کردن . (از منتهی الارب ) (از ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . کندی کردن . ابطاء. (از اقرب الموارد). کاری را بکندی انجام دادن .(از متن اللغة) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || حرکت . ازهری گوید: زحن و زحل یکی است و نون بدل لام است . (از لسان العرب ). حرکت کردن . (از متن اللغه ) (از تاج العروس ) (از جمهرة اللغة ج 2 ص 151). || در تداول عامه ٔ عربی زبانان ، ساییدن : زحن الدواء؛ یعنی آنرا سایید. (از محیط المحیط). || دور کردن کسی را از جای وی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زدودن کسی را از جایی . (از تاج العروس ) (از ترجمه ٔ قاموس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة) (از جمهرة اللغة ج 2 ص 151).
زحن . [ زَ ح َ ] (ع مص ) دگرگون شدن (حالت ) چهره از اندوه یابیماری . (از تاج العروس از لسان ) (از متن اللغة).
زحن . [ زُ ح َ ] (ع ص ) مرد کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ). مرد کوتاه و شکم بر آمده . مؤنث آن زحنة است .(از متن اللغة) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).