حماد الرایض از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشر بن حکم از وی روایت دارد .
رایضی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رایضی . [ ی ِ ] (اِخ ) حماد الرایض . از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشربن حکم از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رایضی . [ ی ِ ] (حامص ) عمل رایض . رایض بودن . تربیت کره اسب و جز آن :
لیک اگر آن قوت بر وی عارضی است
پس نصیحت کردن او را رایضی است .
|| (ص نسبی ) منسوب است به ریاضةالخیل (اسب داری ) و تربیت آن . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
لیک اگر آن قوت بر وی عارضی است
پس نصیحت کردن او را رایضی است .
مولوی .
|| (ص نسبی ) منسوب است به ریاضةالخیل (اسب داری ) و تربیت آن . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
رایضی. [ ی ِ ] ( حامص ) عمل رایض. رایض بودن. تربیت کره اسب و جز آن :
لیک اگر آن قوت بر وی عارضی است
پس نصیحت کردن او را رایضی است.
رایضی. [ ی ِ ] ( اِخ ) حماد الرایض. از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشربن حکم از وی روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
لیک اگر آن قوت بر وی عارضی است
پس نصیحت کردن او را رایضی است.
مولوی.
|| ( ص نسبی ) منسوب است به ریاضةالخیل ( اسب داری ) و تربیت آن. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).رایضی. [ ی ِ ] ( اِخ ) حماد الرایض. از اهل بصره بود و از حسن و ابن سیرین روایت کرد و بشربن حکم از وی روایت دارد. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
کلمات دیگر: