زخم کشنده ضرب خور جور کش خسته
زخم کش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
زخم کش. [ زَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) زخم کشنده. ضرب خور. جور کش. متحمل درد و ستم. زجر کش. || زخمی. زخمگین. مجروح. خسته :
در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت
با دل زخم کش ودیده گریان بروم.
در ره او چو قلم گر به سرم بایدرفت
با دل زخم کش ودیده گریان بروم.
حافظ.
رجوع به زخم کشیدن و زخم شود.کلمات دیگر: