کلمه جو
صفحه اصلی

صطم

لغت نامه دهخدا

صطم. [ ] ( ع مص ) بستن چنانکه پنجره را. ( دزی ج 1 ص 832 ). || آب فولاد دادن. سطم. || صطم الفلاح السکة؛ علق علی رأسها الفولاذ لتطول و تقوی علی شق الارض. ( محیط المحیط ) ( دزی ج 1 ص 832 ).


کلمات دیگر: