کلمه جو
صفحه اصلی

زخیخ

لغت نامه دهخدا

زخیخ. [ زَ ] ( ع مص ) سخت درخشیدن آتش. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || درخشیدن جامه ابریشمین. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || ( اِ ) ( در لغت یمن ) آتش را گویند. ( از متن اللغة ).

زخیخ. [ زُ خ َ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است. ( از معجم البلدان ).

زخیخ. [ زُ خ َ ] ( اِخ ) نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است. این موضع در دومرحلگی «فلج » و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع را در بیت خود آورده است :
غدت من زخیخ ثم راحت عشیه
بحرّان ارقال العتیق المجفز.
رجوع به معجم البلدان شود.

زخیخ . [ زَ ] (ع مص ) سخت درخشیدن آتش . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || درخشیدن جامه ٔ ابریشمین . (از متن اللغة) (از تاج العروس ). || (اِ) (در لغت یمن ) آتش را گویند. (از متن اللغة).


زخیخ . [ زُ خ َ ] (اِخ ) نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است . این موضع در دومرحلگی «فلج » و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع را در بیت خود آورده است :
غدت من زخیخ ثم راحت عشیه
بحرّان ارقال العتیق المجفز.
رجوع به معجم البلدان شود.


زخیخ . [ زُ خ َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است . (از معجم البلدان ).



کلمات دیگر: