مترادف خم شدن : دولا شدن، خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن، خماندن، کج کردن، خمیده کردن
خم شدن
مترادف خم شدن : دولا شدن، خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن، خماندن، کج کردن، خمیده کردن
فارسی به انگلیسی
to bend, to stoop
angle, bow, bend, crook, give, lean, sway, turn
فارسی به عربی
ابزیم , اتکا , قوس , لحم بدون دهن , هبوط
مترادف و متضاد
دولا شدن
خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن
خماندن، کج کردن، خمیده کردن
۱. دولا شدن
۲. خمیده شدن، انحنا یافتن، خمیدن
۳. خماندن، کج کردن، خمیده کردن
خرد شدن، کاستن، رد کردن، خم شدن، خمیدن، سقوط کردن، صرف کردن، تنزل کردن، نپذیرفتن، شیب پیدا کردن، مایل شدن، رو بزوال گذاردن
خم شدن، تعظیم کردن، سرتکان دادن، خم کردن، خمیدن، سر فرود اوردن، خمیده شدن، سجود کردن
تمایل داشتن، خم شدن، خمیدن، کج شدن، تکیه زدن، تکیه کردن، پشت دادن، پشت گرمی داشتن، متکی شدن، تکیه دادن بطرف
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن
خم شدن
خم شدن، خمیدن، سر فرود آوردن، دولا شدن
خم شدن، از وسط خم شدن، شکم دادن، اویزان شدن، صعیف شدن
خم شدن، تکیه کردن، لمیدن، برپشت خم شدن یا خوابیدن
خم شدن، خم کردن
خم شدن، باسگک بستن، دست و پنجه نرم کردن
خم شدن، پلاسیده و پژمرده شدن
فرهنگ فارسی
دولا شدن دو تاشدن
لغت نامه دهخدا
خم شدن. [ خ َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دولا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). دوتا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کج شدن. منحنی شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). خمیدن.
کلمات دیگر: