مترادف خمار : باده فروش، شراب فروش، می فروش | مخمور، می زده، نشئه، نیمه مست، ملالت هستی، خمارزده، ملول، رخوت زده، کسل، بی حال، رخوتناک
برابر پارسی : می زده، می زده، ناوان
wine-headache, hangover
half-drunk, languishing
cold turkey
شال گردن , صدا خفه کن , نمد , انبار لوله اگزوس
بادهفروش، شرابفروش، میفروش
اسم
مخمور، میزده، نشئه، نیمهمست
ملالت هستی، خمارزده
ملول، رخوتزده، کسل، بیحال، رخوتناک
۱. مخمور، میزده، نشئه، نیمهمست
۲. ملالت هستی، خمارزده
۳. ملول، رخوتزده، کسل، بیحال، رخوتناک
(خَ مّ) [ ع . ] (ص .) شراب فروش ، باده - فروش .
(خُ) [ ع . ] (اِ.) دردسر و ملالی که پس از مستی عارض شخص می شود.
خمار. [ خ َ ] (ع اِ) جماعت مردم و انبوهی آنها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : دخل فی خمار الناس . رجوع به خُمار شود.
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
خمار. [ خ ِ ] (ع مص ) مخامره . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به مخامره شود.
خمار. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 182 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت وراه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فردوسی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
مهستی دبیر.
سعدی .
؟ (صحاح الفرس ).
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
(از تاریخ بیهقی ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
مسعودسعد.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
ابن یمین .
سعدی (بوستان ).
خواجو.
حافظ.
حافظ.
قاآنی .
۱. میفروش؛ شرابفروش؛ بادهفروش.
۲. (تصوف) پیر کامل؛ مرشد واصل.
۱. روبند؛ روپوش زنان.
۲. چادر.
۳. روسری.
۱. سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا میشود؛ حالت بعد از مستی.
۲. (صفت) کسی که به حالت خماری دچار شده باشد؛ مخمور.
۳. (صفت) ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد.
نامی برای اسب و قاطر