ترحم کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رحیم , شفقة
مترادف و متضاد
ترحم کردن
دلسوزی کردن، ترحم کردن، متاثر شدن
فرهنگ فارسی
رحم کردن بخشیدن و مرحمت نمودن . رحم آوردن . شفقت کردن . دلسوزی کردن .
لغت نامه دهخدا
ترحم کردن. [ ت َ رَح ْ ح ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رحم کردن. بخشیدن و مرحمت نمودن. ( ناظم الاطباء ). رحم آوردن. شفقت کردن. دلسوزی کردن : حکایت امیر عادل سبکتکین با آهو ماده و بچه او و ترحم کردن بر ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199 ). این بخشایش و ترحم کردن بس نیکوست. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 201 ). هرچند درازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود، بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم تر شد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ).
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشودبر وی دل نیکمرد.
شاید ترحمی بدل ما کند کسی.
که عصا را ز کف کور گرفتن ستم است.
آه ، آن بی رحم با من این ترحم هم نکرد.
بر خویش ترحمی کن این جان از تست.
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشودبر وی دل نیکمرد.
( بوستان ).
ای کاش زخم سینه ما واکند کسی شاید ترحمی بدل ما کند کسی.
سلیم ( از آنندراج ).
دزد را دار کند راست ترحم بکنیدکه عصا را ز کف کور گرفتن ستم است.
صائب ( ایضاً ).
زانتظار وعده وصلی توان کشتن مراآه ، آن بی رحم با من این ترحم هم نکرد.
میریحیی شیرازی ( ایضاً ).
بسیار مخور که نان هراسان از تست بر خویش ترحمی کن این جان از تست.
میرالهی همدانی.
کلمات دیگر: