flag, languish, scorch, wilt, wither
پژمرده شدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ازعج , اضعف , سمن
مترادف و متضاد
خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
سربه سر کردن، خشک شدن، پژمردن، خشک کردن، پژمرده شدن، پژولیدن، پژمرده کردن یا شدن، پلاسیده شدن
افکندن، افسرده و مایوس شدن، پژمرده شدن، اب از دهان تراوش شدن
ترسیدن، لرزیدن، دلمه شدن، پژمرده شدن، شانه خالی کردن، از میدان دررفتن، بی اثر بودن
افسرده شدن، پژمرده شدن، با چشمان خمار نگریستن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن
پژمرده شدن، قهر کردن، رنجیدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( پژمرد پژمرد خواهد پژمرد بپژمر پژمرنده پژمرده ) ۱- افسردن غمناک شدن . ۲- ترنجیدن خشک شدن. ۳- دگرگون شدن تبه گونه شدن . ۴- بی رونق شدن .
پژمرده گشتن پژمردن
پژمرده گشتن پژمردن
لغت نامه دهخدا
پژمرده شدن. [ پ َ م ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) و پژمرده گشتن. پژمردن. پژمریدن. افسرده شدن. فسردن. پژولیدن. پخسیدن. ذبل. ذبول. پلاسیدن. خوشیدن.درهم کشیده شدن. ترنجیدن. الواء. ذَب . ذَوی. کبو. کُبو. ذَأو. ذَأی. قَبوب. کدء. کُدوء :
چو پژمرده شد چهره آفتاب
همی ساخت هر مهتری جای خواب.
نگردد کسی گرد بالین تو.
غم را مگر اندر دل رز راه گذاریست.
چو پژمرده شد چهره آفتاب
همی ساخت هر مهتری جای خواب.
فردوسی.
چو پژمرده شد روی رنگین تونگردد کسی گرد بالین تو.
فردوسی.
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کردغم را مگر اندر دل رز راه گذاریست.
فرخی.
تا گل رخسارها پژمرده شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 295 ).واژه نامه بختیاریکا
پرگهِستِن؛ پلاهِستِن؛ لا گِریدِن؛ مکهِستِن؛ مولاهستِن؛ وا مردن
کلمات دیگر: